پرونده ویژه «فارین افرز»؛ عصر فروپاشی هژمونی آمریکا
آنها که فروپاشی آمریکا را باور ندارن این مقاله را مطالعه کنند:
نشریه معتبر «فارین افرز» در پروندهای ویژه، هژمونی آمریکا را رو به پایان توصیف کرده و به بررسی دلایل پایان دوران رهبری ایالات متحده بر جهان، پرداخته است.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری فارس، در سالهای اخیر ورود نظام بینالملل به دوران گذار از جهان تکقطبی تحت رهبری ایالات متحده به جهانی چندقطبی و چندصدایی به یک حقیقت غیرقابل انکار بدل شده و بسیاری از تحلیلگران آمریکایی به این موضوع اذعان کردهاند.
حتی «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا نیز در تبلیغات انتخاباتیاش از افول جایگاه این کشور در جهان صحبت میکرد و نهایتا هم با شعار «عظمت را به آمریکا بازگردانیم»، روی کار آمد.
در همین چارچوب، این ماه نشریه معتبر «فارین افرز» پروندهای ویژه با موضوع پایان هژمونی ایالات متحده در جهان منتشر کرده و با انتشار یادداشتهایی از جمله به قلم «فرید زکریا» تحلیلگر و نظریهپرداز آمریکا، به بررسی ریشههای این رخداد پرداخته است.
دوماهنامه فارین افرز که به اندیشکده «شورای روابط خارجی ایالات متحده» وابسته است، این پرونده را با عنوان «چه بر سر قرن آمریکایی آمد؟»، منتشر کرده و در توضیح دلیل انتخاب این موضوع برای شماره جدید، نوشته است: «یک نسل پیش، ایالات متحده با اعتماد به نفس در حال رهبری جهان به سوی آنچیزی بود که تصور میشد هزارهای جدید از صلح، شکوفایی، آزادی و همگرایی باشد. حالا اما، جهان به سوی آشوب پیش میرود و ایالات متحده یادآور آن آهنگ "لئونارد کوهن" است که میگفت: اوضاع اینطور پیش میرود و همه میدانند. چطور شد که همه چیز انقدر سریع از هم پاشید؟»
این نشریه میافزاید: «اکنون که مینگریم، این افول غیرقابل اجتناب به نظر میرسد. آنچه اکنون ظاهرا نیاز به توضیح دارد، رؤیاپردازی در پایان قرن پیش در واشنگتن درباره هژمونی ماندگار ایالات متحده است، نه درگیریهای دائمی در داخل و خارج از کشور که اکنون به واقعیتی جاری بدل شده است. اما کسانی که در آن دوران زیست کردهاند، میدانند که هیچچیز قطعی نبود و تاریخ میتوانست طور دیگری رقم بخورد. از این رو، تصمیم گرفتیم به کالبدشکافی دهههای پایانی رهبری جهانی آمریکا بپردازیم، همان سالهایی که نخبگان ایالات متحده، آنچه را که به ارث برده بودند و نام نیکی را که در اختیارشان قرار گرفته بود، به باد دادند.»
فرید زکریا در یادداشتی در این پرونده با عنوان «نابودی قدرت آمریکا به دست خود»، اوج دوران هژمونی ایالات متحده را به فاصله زمانی میان ریزش دیوار برلین تا سقوط بغداد در حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ محدود کرده و نوشته است که این هژمونی پس از این دوره دائما در حال تضعیف است. به گفته زکریا «در برههای در دو سال گذلشته، هژمونی آمریکا، مرد. دوران سلطه ایالات متحده، کوتاه و زودگذر بود و حدود سه دهه میان دو رخداد، طول کشید.»
او سپس به بررسی دلایل افول هژمونی آمریکا پرداخته و مینویسد: «چالشهای بیرونی آسیب میزند، اما آسیب تصمیمات راهبردی نادرست، بیشتر است، و از همه بیشتر، بیتفاوتی.»
این نظریهپرداز واقعگرا، روی کار آمدن «دونالد ترامپ» در آمریکا را «ضربه آخر» به هژمونی این کشور توصیف کرده و نوشته است: «او یک انزواطلب حمایتگرای عوامفریب است و مصمم است که "آمریکا را در وهله نخست" قرار دهد. اما حقیقت این است که او بیش از هر چیز دیگری، عرصه را واگذار کرده است... اکنون سؤال این است که آیا در حالی که قدرت آمریکا رو به افول است، نظام بینالمللی که مورد حمایتش بود، یعنی قوانین، عرف و ارزشهای این نظام، دوام میآورند یا اینکه آمریکا افول امپراطوری تفکراتش را هم شاهد خواهد بود؟»
«لری دایموند» دیگر تحلیلگر برجستهای است که در این پرونده مشارکت کرده و با یادداشتی تحت عنوان «تنزل جایگاه دموکراسی»، کاهش گرایش جهانی به دموکراسی را یکی از دلایل افول جایگاه ایالات متحده، توصیف کرده است.
این استاد برجسته جامعهشناسی و علوم سیاسی که به دلیل تمرکز بر مطالعات دموکراسی به «آقای دموکراسی» هم معروف است، سال ۲۰۰۶ را نقطه آغاز عقبنشینی دموکراسی در جهان خوانده و نوشته است که از آن زمان هر سال گستره دموکراسی در جهان کاهش یافته است. او «عوامگرایی لیبرال» را که در سالهای اخیر کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه را در نوردیده، یکی از تحولات نگرانکننده خوانده و نوشته است که این موج عوامگرایی، حاصل اضطراب ناشی از ورود سیل مهاجران و لزوم تنوع فرهنگی در کشورهای غربی است.
در یادداشتی دیگر در این پرونده، «دنی رودریک» استاد ترکیهای اقتصاد سیاسی دانشگاه «هاروارد»، نوشته است که جهانیسازی اکنون با خشم عمومی روبرو شده و حتی حامیان این جریان هم به لزوم تغییر وضعیت کنونی اذعان دارند.
او در این یادداشت که با عنوان «پیچ اشتباه جهانیسازی» منتشر شده، مینویسد: «جهانیسازی به مشکل خورده است. مقاومتی عوامگرایانه که دونالد ترامپ رئیسجمهور ایالات متحده نماد آن است، به تمام قوا به پیش میرود. جنگ تجاری سوزان چین و ایالات متحده، به سادگی میتواند از کنترل خارج شود. کشورهای سرتاسر اروپا یکی بعد از دیگری دارند مرزهایشان را به روی مهاجران میبندند. حتی بزرگترین حامیان جهانیسازی هم اکنون اذعان دارند که این روند منافع نامتوازنی ایجاد کرده و چیزی باید تغییر کند.»
به گفته رودریک، ریشه این وضعیت به قواعدی بازمیگردد که در دهه ۱۹۹۰ توسط سیاستگذاران جهانی تعیین شد و مسیری «ابرجهانگرایانه» ترسیم کرد. این مسیر، اقتصاد جهانی را بر اقتصاد کشورها ارجح دانست و دولتها را برای رشد اقتصاد جهانی، و نه رشد اقتصاد کشورها، به خدمت گرفت.
«گیلیان تت» روزنامهنگار و تحلیلگر اقتصادی نشریه «فایننشال تایمز» هم در یادداشت دیگری، بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ و کاهش اعتماد به بازار سرمایه آمریکا را یکی از دلایل افول جایگاه ایالات متحده خوانده و وال استریت را «فرقه ریسک» توصیف کرده است.
او توضیح میدهد که سران وال استریت با اجرای برنامههای پرریسک اقتصادی و ایجاد یک «حباب اعتباری»، عملا به شکلگیری وضعیتی که موفقیت بازار سرمایه ایالات متحده را به «تلی از خاکستر» تبدیل کرد، کمک کردند.
یادداشت دیگری در این پرونده به قلم «یاکوب هکر» مدیر مؤسسه مطالعات اجتماعی و سیاستگذار و استاد علوم سیاسی دانشگاه «ییل» و «پال پیرسون» استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا، جدلهای حزبی میان جمهوریخواهان و دموکرات را موجب تضعیف سیاسی آمریکا خواندهاند.
این دو تحلیلگر علوم سیاسی در یادداشت خود با عنوان «انحطاط جمهوریخواهان»، نوشتهاند: «برای درک میزان آشفتگی در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ همین بس که تنها چند ماه بعد از طولانیترین تعطیلی دولت در تاریخ ایالات متحده، هیچکس در واشنگتن آن را به یاد نمیآورد.»
هکر و پیرسون نوشتهاند که جمهوریخواهان به مدافعان تمامقد ترامپ بدل شدهاند و هر سیاست نادرست او را توجیه میکنند، از پافشاری بر ساخت دیوار گرفته تا تلاش او برای مانعتراشی در برابر تحقیقات در مورد تبانی ادعایی با روسیه.
نویسندگان این یادداشت میافزایند: «به نظر میرسد، حکمرانی آمریکایی در وضعیت بدی به سر میبرد. اما این بحران، با ورود ترامپ به کاخ سفید آغاز نشده است. اگر "هیلاری کلینتون" [نامزد دموکراتها] هم در انتخابات سال ۲۰۱۶ پیروز شده بود، باز هم بعید بود که آرامشی بر واشنگتن حکمفرما میشد. بلکه، شاهد نسخهای شدیدتر از سیاستبازیهای مخربی بودیم که بعد از سال ۲۰۱۰، تاب و توان ریاستجمهوری "باراک اوباما" را برید. [در آن صورت] حل مسائل مهم ملی هنوز هم درگیر بنبستهای حزبی بود.»
به نوشته هکر و پیرسون، منازعات میان دو حزب و حمایت افراطی حزب جمهوریخواه از ترامپ عملا روند حل مشکلات در آمریکا را مختل کرده و منافع شخصی و اقتصادی بر روند تصمیمگیری در این کشور حاکم شده است.
نهایتا، این پرونده با یادداشتی به قلم «جولیا آزاری» به پایان رسیده که نوشته است مشکلات کنونی ایالات متحده ناشی از ساختار نظام سیاسی این کشور است که در طول زمان به روز نشده و اکنون وضعیتی را به وجود آورده که اغلب کارشناسان در مورد این گزاره اتفاق نظر دارند که «دموکراسی آمریکایی در بحران است.»
نویسنده این یادداشت، نظام سیاسی کنونی آمریکا را «نظامی ناکارآمد» توصیف کرده و مینویسد: «اما داستان واقعی دموکراسی آمریکایی، داستان تعمیر نکردن نیست، بلکه داستان تعمیر ناقص است. مسائلی که مصائب امروز را به وجود آورده، نه فقط به واسطه سهلانگاری، بلکه به دلیل تلاشهای ناقص برای ارتقاء این سیستم در برخورد با واقعیتهای سیاسی است. نتیجه، یک دموکراسی فراگیر، اما ناکارآمد است.»
فارین افرز در پایان این پرونده، مینویسد: «در اوایل دهه ۱۹۹۰، دوران سلطه پساجنگ آمریکا به دوران سلطه پساجنگ سرد آمریکا بدل شد. حالا، آن دوران، در حال گذار به سوی چیزی دیگر است، که البته هنوز نامعلوم است: «شکوه جهان، گذراست*.»
انتهای پیام/ق
* Sic transit gloria mundi: عبارتی لاتین برای اشاره به زودگذر بودن شکوه و عظمت جهان مادی.