معجزات طبس، از زبان مقامات امریکایی/ مقاله سال 91 قدیری ابیانه
معجزات طبس، از زبان مقامات امریکایی
سه شنبه, ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱،
دکتر محمد حسن قدیری ابیانه
"در تمام طول راه بازگشت (از طبس) احساس پوچی و پژمردگی میکردم. آه. آه. یأس بر وجودم سایه افکنده بود. گریهام گرفت. این موقعی بود که نشستم و با تمام وجود گفتم: یا عیسی مسیح! تو میدانی که چه افتضاحی به بار آمده است.
ما واقعا باعث شرمساری کشور بزرگمان (آمریکا) شدیم. خودم را بسیار حقیر احساس میکردم. نمیخواستم صحبت کنم، یا هیچ کار دیگری انجام دهیم؛ فقط احساس میکردم که دیگر آبرویی برایم باقی نمانده بود."
مطلب فوق عین مطلبی است که چارلی بکویت، فرمانده عملیات نافرجام طبس، در کتاب خود به نام نیروی دلتا در مورد احساسش هنگام بازگشت از طبس به رشته تحریر در آورده است
.
هامیلتون جوردن (۲) رئیس کارکنان کاخ سفید، در کتاب خود به نام «بحران”(۳) دربارهِ آنچه در لحظه دریافت خبر برخورد هلپکوپتر و هواپیما در کاخ سفید گذشت، مینویسد:
“کارتر گوشی را برداشت و گفت: «دیوید (جونز) چه خبر؟”
ما حرفهای جونز را نمیشنیدیم. ولی حالت چهره کارتر و پریدگی رنگ او نشان میداد که خبرهای بدی میشنود. کارتر لحظهای چشمانش را بست و در حالی که به زحمت آب دهانش را قورت میداد پرسید: «آیا کسی هم مرده است؟”…
همه ما به دهان او زل زده بودیم. چند ثانیه بعد گفت: «میفهمم… میفهمم” و گوشی تلفن را گذاشت. «سؤال نکرد تا این که خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: «مصیبت تازهای پیش آمده. یکی از هلیکوپترها به یک هواپیمای سی ۱۳۰ خورده و آتش گرفته و احتمالا چند نفری هم کشته شدهاند…”(۴)
هامینتون جوردن در ادامه مینویسد:
“تصور این که گروهی از داوطلبان نجات گروگانها، خود جان باخته و در یک بیابان دور در آن سوی دنیا به خاک هلاکت افتادهاند، چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی میکرد. از اتاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد قسمت جنوبی کاخ قدم بزنم و افکار خود را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد.
با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رئیس جمهور رفتم.”((5
کارتر در مورد لحظه دیدار با سرهنگ بکویت و گریه هر دو میگوید:
“او با چشمان اشک آلود، شروع به صحبت کرد و گفت: آقای رئیس جمهور، من میخواهم از طرف خود و اعضای گروه دلتا به مناسبت عدم موفقیت در انجام این مأموریت از شما و ملت آمریکا عذر خواهی کنم. من با شنیدن این حرف به گریه افتادم.”
ماجرای اشغال لانه جاسوسی و حوادث مربوط به آن، چنان تأثیر به سزایی داشت که کارتر در این باره میگوید:
“عجیب است که سر نوشت انتخابات ریاست جمهوری این کشور بزرگ، نه در شیکاگو یا نیویورک، بلکه در تهران تعیین میشود؛”
با این مقدمه، نکاتی از عملیات طبس را از کتاب نیروی دلتا نقل میکنیم.
“آنها در مسیر حرکت به سمت ایران در مصر و عمان توقف داشتند و قرار بود شب را در مصر به استراحت بپردازند. اما در مصر با آنچنان هجومی از سوی مگسها مواجه میگردند که خواب را از آنها میرباید و این امر موجب خسته و خواب آلود بودن نیروهای عملیاتی دلتا هنگام عملیات در طبس میگردد.”
بکویت در این باره مینویسد:
"بیرون پایگاه منظرهای دلگیر و بی پایان در گرمای آسمان بی ابر محو میشود. مگسها همه جا بودند و روی هر جنبندهای و هر چیزی مینشستند و همه سعی میکردند بخوابند؛ اما با وجود هوای داغ و سوزان و یا هیجان ناشی از مأموریت، عده زیادی نتوانستند استراحت کنند."(۷)
هجوم مگسها به حدی بود که بکویت در مورد ترک مصر مینویسد:
«"کسی از ترک مصر ناراحت نبود. مگسها و کثافت با پرواز دو فروند سی ۱۴۱ پشت سر گذارده شد."
بکویت مینویسد:
"لحظاتی قبل از برخورد هلیکوپتر به آن (هواپیما) چرت میزد. هنگام انفجار، وی چرتش پاره شد و به صفی از افراد که در حال خروجاز یکی از دریچههای هواپیما بودند پیوست. دود و آتش همه جا را فرا گرفته بود. موتورها هنوز کار میکردند. موتور هلیکوپتر هنوز کار میکرد و همچنان بدنه هواپیما را میشکافت و به داخل آن رخنه میکرد و هواپیما را به شدت تکان میداد، عضو مزبور که ناگهان فکر کرده بود هنگام چرت زدن وی، (هواپیمای) سی ۱۳۰ به پرواز در آمده است و اکنون وقت عملیات رسیده، به طور خودکار وضعیت پرش با چتر را به خود گرفت و اقدام به سقوط آزاد کرد و مثل تپه روی زمین پهن شد. بعد از آن، همقطارش از او پرسیده بود که وقتی وی پرید، بدون چتر چه میخواست بکند؟ او جواب داده بود: «نمیدانم، من در آن لحظه فقط فکر میکردم که باید بپرم."(۹)
گزارش هواشناسی در روز عملیات، مساعد بودن هوا را گزارش میکرد و بکویت که با هواپیما وارد ایران شده بود، در طبس شاهد هوای صاف بود؛ به طوری که مینویسد:
"هوا خنک و صاف بود و ستارهها به سادگی قابل روِیت بودند. نور ماه برای دیدن افرادی که سی چهل یارد دورتر ایستاده بودند، کافی بود." (۱۰)
آنها منتظر هلیکوپترها بودند که باید یک ربع بعد از آنها وارد طبس میشدند. ولی خبری نمیشود. آنها در مسیر حرکت از عمان به ایران، دچار طوفان شن شده بودند. قرار بود ۸ هلیکوپتر به طبس بیایند؛ ولی در نهایت فقط ۶ هلیکوپتر به طبس رسیدند و دو تای آنها بر اثر شدت طوفان از میانه راه به عمان بازگشته بودند.
بکویت درباره گفتگویش با اولین خلبان هلیکوپتری که وارد طبس شده بود، مینویسد:
"چیزهایی که میگفت، به قدری تاءثر آور بود که اگر میتوانستیم، هلیکوپترها را در بیابان میگذاشتیم و با سی ۱۳۰ها به خانه بر میگشتیم."(۱۱)
بکویت دربارهِ خلبان دومین هلیکوپتر که در طبس فرود آمده بود، نوشته است:
"او از هلیکوپتر دور شد، زیاد و تند صحبت میکرد و چیزهای وحشتناکی میگفت."(۱۲)
بکویت از او نقل میکند که:
"من نمیدانم چه کسی در سطح من کارها را اداره میکند؛ اما این قدر میتوانم بگویم که برای لغو این عملیات باید همه چیز به دقت مد نظر قرار گیرد. نمیدانید بر من چه گذشته است. با بدترین طوفان شنی که تا کنون دیده بودم مواجه شدیم. بسیار دشوار بود. پیش خود فکر کردم مطئمن نیستم که بتوانیم عملیات را انجام دهیم. واقعا مطمئن نیستم که بتوانیم آن را انجام دهیم."
در حالی که ۸ هلیکوپتر برای عملیات پیش بینی شده بود، فقط ۶ هلیکوپتر به طبس رسیده بودند و این تعداد حداقل هلیکوپترهای مورد نیاز برای موفقیت در عملیات نجات گروگانها بود. اما یکی از هلیکوپترها نیز اعلام میکند که قادر به ترک طبس نیست. مأموریت با ۵ هلیکوپتر ممکن نبود و براساس برنامههای از پیش تعیین شده در چنین صورتی چارهای جز توقف عملیات نداشتند. آنها باید این هلیکوپتر را جا میگذاشتند و ایران را به سرعت ترک میکردند، دستور لغو عملیات توسط کارتر صادر میشود. طوفان شن کار خود را کرده و عملیات با شکست روبه رو شده بود. ولی این افتضاح برای آمریکا کافی نبود و اراده خداوند متعال در حفاظت از انقلابی که حضرت امام(ره) رهبری آن را بر عهده داشتند، رسوایی بیشتری را برای آمریکا مقرر کرده بود.
خداوند با معجزه «طوفان شن” به یاری حکومت اسلامی آمده بود. شاید «مگسها” در مصر نیز مأموریت خود را انجام داده و استراحت را از نیروهای دلتا ربوده بودند. این دفعه نوبت «تند باد” بود که مأموریت الهی خویش را انجام دهد.
نیروهای دلتا عملیات فرار را آغاز میکنند. بکویت با تأکید بر این که «وقتی برای گریه نداشتم” حادثه بعدی را این گونه شرح میدهد:
"در میان تند باد، یکی از هلیکوپترها را دیدم که از زمین بلند شد و به سمت چپ کج شد و به آرامی به عقب خزید، سپس صدای مهیبی بلند شد، صدای انفجار بمب نبود. صدای شکستن نبود، صدای چیزی بود که با یک ضربه متلاشی شود. یک انفجار بنزین، گلوله آتشین آبی رنگی مثل بالون به هوا رفت، ظاهرا هلیکوپتر سرگرد شافر به یک سی ۱۳۰ که در شمالیترین قسمت ایستاده بود و عنصر آبی را تازه سوار کرده بود، برخورد کرد… شعله آتش تا ارتفاع سیصد، چهارصد پایی میرسید. هوا مثل روز روشن بود… در میان آتش، هلیکوپتر را میدیدم که به سمت چپ هواپیما برخورد کرده است. موشکهای ردی (۱۳) منفجر میشدند. گردونههای آتش مانند چهارم ژوئیه در آسمان میچرخیدند. مثل این بود که افراد درون گوی آتش حرکت میکردند."(۱۴)
پی نوشتها
۱٫ بکویت، چارلی، «نیروی دلتا”، ترجمه رضا فاضل زرندی، ص ۴۳۳٫
۲٫ .Hamilton Jordan
3. هامیلتون جوردن، «بحران”، ترجمه محمود مشرقی.
۴٫ بحران، ص ۱۸۳٫
۵٫ همان.
۶٫ بحران، ص ۱۷۵٫
۷٫ نیروی دلتا، ص ۴۰۶٫
۸٫ همان، ص ۴۰۹٫
۹٫ همان، ص ۴۵۵٫
۱۰٫ همان، ص ۴۱۵٫
۱۱٫ همان، ص ۴۴۲٫
۱۲٫ همان، ص ۴۲۳٫
۱۳٫ .Redeye
14. همان، ص ۴۲۹٫
دکتر محمد حسن قدیری ابیانه
این مطلب به نقل از سایت دکتر قدیری ابیانه www.ghadiri.ir می باشد.