شعری از سینا شهیدا در وصف ادواردو و لوکا "از میلان تا مدینه"
از میلان تا مدینه
به شهید ادواردو مهدی آنیلی
که پیشانیش شایسته ی بوسه ی امام روح الله بود
و با یادی از دوست شهیدش کنت لوکا
که خون او نیز در رگهای زمان همیشه جاریست
و این را می دانم که روح های عاشق با او آشناست
کسی در روز عاشورا او را در کربلا گریان دیده است
کسی دیگر دیده که در منا سرش را می تراشند
و ما نامش را بر حجر الاسود می نویسیم تا همیشه نامش را ببوسند
....
مسافر ، روزی که بین ثروت بیکران پدر و حقیقت یکی را برگزید
لحظه ای تردید نکرد
برایش ایتالیا و انگلیس و آمریکا مطرح نبود
او به قرآن تفال زده بود
و جواب را یافته بود
در واقع با چشمان الهیش نقطه ی عشق را رصد کرده بود
.....
اوائل مسلمانیش یک چند هشام عزیز امضا می کرد
ولی خیلی زود فهمید باید افقی وسیعتر را جستجو کند
چون کسی در او فریاد می زد واژه های قرآن با داستان سقیفه همخوانی ندارند
...
در دومین هجرتش به تشیع رسید
و از نردبان امامت 12پله بالا آمد تا در اوج بایستد
...
در سفر سوم بار سفر بست و رفت
از میلان تا مدینه،
...
در ایستگاه جماران ساعتی درنگ کرد
بعد خم شد
و خورشید پیشانیش را بوسید
بخش مهیج داستان اینجا بود
چون امام اول انقلاب جز او پیشانی هیچ غریبه ای را نبوسید
و بعد صدایش کرد: مهدی
و در حقیقت روح هشام عزیز را از سقیفه به غدیر برد
بعد که مهدی شد نتوانست بماند
گوئی حقیقت او را تا خدا برده بود.
ظهر یک جمعه ی دلپذیر
نمازش را به امام دوم انقلاب اقتدا کرد
و عمق صداقت او را نگریست.
.....
نسخه ی رومی خرازی و همت چقدر این اواخر شرقی شده بود
آنقدر شرقی و آنقدر آسمانی
که دست "کنت لوکا" فرزند سلطان شراب ایتالیا را گرفت
و به حرمت رفاقت
او را نیزاز ظلمات به نور آورد
....
وبی جهت نیست که او هرشب در قنوت نمازهای شب حاضر است
و هرهفته یکپای ثابت جمکران است چون او را مهدی نامیده اند.
......
و من در بیت الاحزان دلم ، آنجا که برای غربت زهرا اشک می ریزم
جای ادواردو را خالی می کنم
...
و نیز دلهای بیدار
در نخلستانهای مدینه
و در بهشت بقیع به جای او اشک می ریزند.
...
و فردای ظهور، ای رهیافته، از 1 تا 313 توآیا کدام عدد هستی؟
...
تو اهل امروز نیستی چون در این دنیا نمی گنجی
...
باید فرداکسی بیاید
تا در واژه هائی رفیع
تو را به تمام معنی وصف کند
...
باید فردا کسی در جغرافیائی به وسعت انسان
تو را با چشمهائی شسته جور دیگر ببیند
و زیبائیهایت را در سرزمین رستگاری رصد کند
باید...باید....
...
نمی دانم تو در کجای دلم نشسته ای
ولی هرچه هست می دانم
تو غریبه، با دل عاشورائی من چقدر آشنائی.
سینا شهیدا