خاطرات اشغال سفارت شاهنشاهی ایران در ایتالیا در دهه فجر سال 1357 قسمت اول
در نوفل لوشاتو، زیر درخت سیب!
گرچه خیلی دلم میخواست در نوفل لوشاتو در کنار حضرت امام (ره) و با بودن در کنار آن حضرت، از لذّت دیدار ایشان در زیر درخت سیب بهرهمند شوم، لیکن احساس میکردم، در آن شرایط در ایتالیا میتوانم بیشتر به اسلام و انقلاب اسلامی خدمت کرده و در خدمت آرمانهای حضرت امام(ره)باشم.
تصمیم سختی بود. تصمیم بین میل باطنی از یک طرف و احساس وظیفه از سوی دیگر. در نهایت بر میل باطنی خویش غلبه کردم و با این اعتقاد که ترک حضرت امام (ره) نیز یک نوع فداکاری در راه اسلام است نوفل لوشاتو را به قصد ایتالیا ترک نمودم.
گرچه محل تحصیلم شهر فلورانس بود، لیکن چند سالی میشد که توانسته بودم در رم چند نفر از دانشجویان مسلمان را شناخته و هسته یک انجمن اسلامی را پایه ریزی کنم. دیگر لازم نبود مثل گذشته، وقتی برای تماس با احزاب و روزنامهها که از فلورانس به رم میآمدم، شب را در اطاق انتظار مسافرین در ایستگاه قطار یا روی صندلی پارکها بخوابم یا شب را درون کیوسک تلفن چمباته بزنم. همیشه تلاش میکردم که سفر چهار ساعته فلورانس تا رم را در قطار باشم تا شب را بتوانم در قطار بخوابم. به همین دلیل معمولاً ساعت 2 صبح از فلورانس راه میافتادم تا 6 صبح در رم باشم. علت این بود که به عنوان دانشجو، امکان کرایه اطاق در مهمانسراهای رم را نداشتم. از زمانی که دوستانی در رم یافته بودم شب را مزاحم و مهمان آنها بودم و همچون سالهای 1353 تا 1356 شبها سرگردان رم نبودم و لذا میتوانستم روزهای بیشتری را در پایتخت سیاسی و مطبوعاتی ایتالیا به سر برم. انجمن اسلامی در شهرهای دیگر نظیر پروجا و تورینو، نسبت به شهر رم از تعداد اعضای بیشتری برخوردار بود و در این اواخر مجموع نیروهای انجمنهای اسلامی از هر یک از تشکلهای دیگر ایرانی قویتر شده بودند. خلاصه در رم بودم و با سایر اعضای انجمن اسلامی در سراسر ایتالیا مرتبا تماس داشتم، تا شاید بتوانم برنامه تصرف سفارت شاهنشاهی در رم و واتیکان و کنسولگری را که هر سه در شهر رم بودند تدارک دیده و به مرحله اجرا در آوریم. تعدادمان در رم کفایت نمیکرد و برای اینکار دانشجویان مسلمان باید از سراسر ایتالیا به رم میآمدند و چون جای مناسب برای اقامت نداشتیم ، باید برنامه به نحوی تدارک میشد که از زمان ورود آنان به رم تا زمان اشغال سفارت فاصله زیادی نباشد ، ضمن اینکه، قبلاً چند بار دانشجویان با گرایشهای دیگر، تلاش کرده بودند سفارت را به اشغال خود در آورند. لذا، تدابیر شد امنیتی برای پیشگیری از اشغال مجدد سفارت اتخاذ شده بود. ورودی سفارت به نحوی بود که ابتدا، درب نردهای فلزی باز میشد، در حالی که سه متر آنطرفتر درب فلزی نردهای دیگری بسته بود. پس از ورود مراجعین به این قسمت، ابتدا درب اولی بسته میشد، آنگاه درب دوم باز میگشت و اگر ناگهان تعداد زیادی از افراد و مراجعین یا مهاجمین را بین دو در محبوس کنند. اشغال سفارت از طریق تهاجم خیلی مشکل به نظر میرسید و در صورتیکه موفق به ورود به محوطه اصلی سفارت نمیشدیم، ظرف چند دقیقه توسط پلیس محل دستگیر میشدیم و به همین لحاظ هم باید کاری میکردیم که در همین چند دقیقه، عکاسان و فیلمبرداران و خبرنگاران در محل سفارت حاضر شوند، تا لااقل این موضوع انعکاس رسانهای نیز داشته باشد و اگر به مطبوعات از قبل اطلاع میدادیم، آنها به پلیس موضوع را گزارش میکردند و در نتیجه سفارت نیز اطلاع مییافت و در این صورت اصل برنامه عقیم میماند. در تدارک برنامه اشغال سفارت بودیم که اطلاع یافتیم حضرت امام (ره) عازم تهران شدهاند. احساس عجیبی به من دست داده بود. هم خیلی امیدوار و هم خیلی نگران بودم. نگرانی آن را داشتم که جان حضرت امام (ره) به خطر بیافتد، خلاصه تا پیروزی انقلاب و در طول دهه مبارکه فجر یک لحظه آرام نداشتم، سایر اعضای انجمن اسلامی نیز همین احساس را داشتند و هر کس هر کجا بود، تمام وقت را صرف حمایت از انقلاب اسلامی میکرد. هر لحظه به فکر این بودم که تکلیف من در این لحظه چیست؟ احساس میکردم که اگر اتفاقی برای حضرت امام(ره) میافتاد و من در انجام وظیفه و تکلیف خود، حتی یک لحظه غفلت میکردم، هرگز نمیتوانستم خودم را ببخشم. حتی یک لحظه غفلت از پشتیبانی نهضت اسلامی در رساندن پیام مظلومیت مرد.م عزیز، نابخشودنی بود، لذا جز به ادای تکلیف نمیاندیشیدم. دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود، اینکه مرا دستگیر و زندانی و یا از ایتالیا اخراج کنند. اینکه نتوانم تحصیلاتم را که در مقطع دکترای معماری که در مرحله انتخاب رساله دکترا بود به اتمام برسانم اهمیت خود را از دست داده بود. خلاصه خود را برای همه چیز و هر حادثهأی مهیا کرده بودم. انقلاب اسلامی ایران در اوج خود بود. مگر میشد مردم عزیزمان در خون خود بغلتند و من در فکر خودم باشم. مگر میشد، رهبر، مرجع و مقتدایم در معرض خطر باشد و من لحظهای آرام داشته باشم. و مگر میشد از انجام تکلیف غفلت کرد و شاید یک عمر از این غفلت و کوتاهی پشیمان بود