پایگاه شخصی دکتر محمد حسن قدیری ابیانه

دکترای علوم استراتژیک با گرایش مدیریت استراتژیک، معمار پایه یک و عضو نظام مهندسی، مدیر انجمن نخبگان جهان اسلام، سفیرسابق در مکزیک و استرالیا

پایگاه شخصی دکتر محمد حسن قدیری ابیانه

دکترای علوم استراتژیک با گرایش مدیریت استراتژیک، معمار پایه یک و عضو نظام مهندسی، مدیر انجمن نخبگان جهان اسلام، سفیرسابق در مکزیک و استرالیا

اطلاعیه : جهت عضویت و مطالعه مطالب، به آدرس ghadiri1404@ در تلگرام، بپیوندید
محمد حسین قدیری ابیانه
فیلم معرفی قدیری ابیانه در کادر زیر:
Loading
پیوندها
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
محمد حسین قدیری ابیانه
آخرین نظرات

شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۰، ۱۰:۱۷ ب.ظ

۲

در نوفل لوشاتو، زیر درخت سیب!

گرچه خیلی دلم می‏خواست در نوفل لوشاتو در کنار حضرت امام (ره) و با بودن در کنار آن حضرت، از لذّت دیدار ایشان در زیر درخت سیب بهره‏مند شوم، لیکن احساس می‏کردم، در آن شرایط در ایتالیا می‏توانم بیشتر به اسلام و انقلاب اسلامی خدمت کرده و در خدمت آرمان‏های حضرت امام(ره)باشم.

تصمیم سختی بود. تصمیم بین میل باطنی از یک طرف و احساس وظیفه از سوی دیگر. در نهایت بر میل باطنی خویش غلبه کردم و با این اعتقاد که ترک حضرت امام (ره) نیز یک نوع فداکاری در راه اسلام است نوفل لوشاتو را به قصد ایتالیا ترک نمودم.


گرچه محل تحصیلم شهر فلورانس بود، لیکن چند سالی می‏شد که توانسته بودم در رم چند نفر از دانشجویان مسلمان را شناخته و هسته یک انجمن اسلامی را پایه ریزی کنم. دیگر لازم نبود مثل گذشته، وقتی برای تماس با احزاب و روزنامه‌ها که از فلورانس به رم می‏آمدم، شب را در اطاق انتظار مسافرین در ایستگاه قطار یا روی صندلی پارک‏ها بخوابم یا شب را درون کیوسک تلفن چمباته بزنم. همیشه تلاش می‏کردم که سفر چهار ساعته فلورانس تا رم را در قطار باشم تا شب را بتوانم در قطار بخوابم. به همین دلیل معمولاً ساعت 2 صبح از فلورانس راه می‏افتادم تا 6 صبح در رم باشم. علت این بود که به عنوان دانشجو، امکان کرایه اطاق در مهمانسراهای رم را نداشتم. از زمانی که دوستانی در رم یافته بودم شب را مزاحم و مهمان آنها بودم و همچون سالهای 1353 تا 1356 شبها سرگردان رم نبودم و لذا می‏توانستم روزهای بیشتری را در پایتخت سیاسی و مطبوعاتی ایتالیا به سر برم. انجمن اسلامی در شهرهای دیگر نظیر پروجا و تورینو، نسبت به شهر رم از تعداد اعضای بیشتری برخوردار بود و در این اواخر مجموع نیروهای انجمن‏های اسلامی از هر یک از تشکل‏های دیگر ایرانی قوی‏تر شده بودند. خلاصه در رم بودم و با سایر اعضای انجمن اسلامی در سراسر ایتالیا مرتبا تماس داشتم، تا شاید بتوانم برنامه تصرف سفارت شاهنشاهی در رم و واتیکان و کنسولگری را که هر سه در شهر رم بودند تدارک دیده و به مرحله اجرا در آوریم. تعدادمان در رم کفایت نمی‏کرد و برای اینکار دانشجویان مسلمان باید از سراسر ایتالیا به رم می‏آمدند و چون جای مناسب برای اقامت نداشتیم ، باید برنامه به نحوی تدارک می‏شد که از زمان ورود آنان به رم تا زمان اشغال سفارت فاصله زیادی نباشد ، ضمن اینکه، قبلاً چند بار دانشجویان با گرایش‏های دیگر، تلاش کرده بودند سفارت را به اشغال خود در آورند. لذا، تدابیر شد امنیتی برای پیشگیری از اشغال مجدد سفارت اتخاذ شده بود. ورودی سفارت به نحوی بود که ابتدا، درب نرده‏ای فلزی باز می‏شد، در حالی که سه متر آنطرف‌تر درب فلزی نرده‏ای دیگری بسته بود. پس از ورود مراجعین به این قسمت، ابتدا درب اولی بسته می‏شد، آنگاه درب دوم باز می‌گشت و اگر ناگهان تعداد زیادی از افراد  و مراجعین یا مهاجمین را بین دو در محبوس کنند. اشغال سفارت از طریق تهاجم خیلی مشکل به نظر می‏رسید و در صورتیکه موفق به ورود به محوطه اصلی سفارت نمی‏شدیم، ظرف چند دقیقه توسط پلیس محل دستگیر می‏شدیم و به همین لحاظ هم باید کاری می‏کردیم که در همین چند دقیقه، عکاسان و فیلم‌برداران و خبرنگاران در محل سفارت حاضر شوند، تا لااقل این موضوع انعکاس رسانه‏ای نیز داشته باشد و اگر به مطبوعات از قبل اطلاع می‏دادیم، آنها به پلیس موضوع را گزارش می‏کردند و در نتیجه سفارت نیز اطلاع می‏یافت و در این صورت اصل برنامه عقیم می‏ماند. در تدارک برنامه اشغال سفارت بودیم که اطلاع یافتیم حضرت امام (ره) عازم تهران شده‏اند. احساس عجیبی به من دست داده بود. هم خیلی امیدوار و هم خیلی نگران بودم. نگرانی آن را داشتم که جان حضرت امام (ره) به خطر بیافتد، خلاصه تا پیروزی انقلاب و در طول دهه مبارکه فجر یک لحظه آرام نداشتم، سایر اعضای انجمن اسلامی نیز همین احساس را داشتند و هر کس هر کجا بود، تمام وقت را صرف حمایت از انقلاب اسلامی می‌کرد. هر لحظه به فکر این بودم که تکلیف من در این لحظه چیست؟ احساس می‏کردم که اگر اتفاقی برای حضرت امام(ره) می‏افتاد و من در انجام وظیفه و تکلیف خود، حتی یک لحظه غفلت می‏کردم، هرگز نمی‏توانستم خودم را ببخشم. حتی یک لحظه غفلت از پشتیبانی نهضت اسلامی در رساندن پیام مظلومیت مرد.م عزیز، نابخشودنی بود، لذا جز به ادای تکلیف نمی‌اندیشیدم. دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود، اینکه مرا دستگیر و زندانی و یا از ایتالیا اخراج کنند. اینکه نتوانم تحصیلاتم را که در مقطع دکترای معماری که در مرحله انتخاب رساله دکترا بود به اتمام برسانم اهمیت خود را از دست داده بود. خلاصه خود را برای همه چیز و هر حادثه‏أی مهیا کرده بودم. انقلاب اسلامی ایران در اوج خود بود. مگر می‏شد مردم عزیزمان در خون خود بغلتند و من در فکر خودم باشم. مگر می‏شد، رهبر، مرجع و مقتدایم در معرض خطر باشد و من لحظه‏ای آرام داشته باشم. و  مگر می‏شد از انجام تکلیف غفلت کرد و شاید یک عمر از این غفلت و کوتاهی پشیمان بود

۹۰/۱۱/۱۵

نظرات  (۲)

سلام.... همیشه دورا دورفعالیت‌های مثبت شما رو رصد می‌کردم.... خدا خیرتون‌ بده... موفق باشید.

سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/node/31721
ما را از بروزرسانی خود آگاه
و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">