پایگاه شخصی دکتر محمد حسن قدیری ابیانه

دکترای علوم استراتژیک با گرایش مدیریت استراتژیک، معمار پایه یک و عضو نظام مهندسی، مدیر انجمن نخبگان جهان اسلام، سفیرسابق در مکزیک و استرالیا

پایگاه شخصی دکتر محمد حسن قدیری ابیانه

دکترای علوم استراتژیک با گرایش مدیریت استراتژیک، معمار پایه یک و عضو نظام مهندسی، مدیر انجمن نخبگان جهان اسلام، سفیرسابق در مکزیک و استرالیا

اطلاعیه : جهت عضویت و مطالعه مطالب، به آدرس ghadiri1404@ در تلگرام، بپیوندید
محمد حسین قدیری ابیانه
فیلم معرفی قدیری ابیانه در کادر زیر:
Loading
پیوندها
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
محمد حسین قدیری ابیانه
آخرین نظرات

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۳۴ ب.ظ

۰

در روز 16 بهمن 1357 در رم وقتی شنیدم که حضرت امام (ره) مهندس بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر موقت تعیین فرمودند، بلافاصله به این اندیشه فرو رفتم که در این لحظه تاریخی تکالیف من چیست؟

و چه باید بکنم؟ بلافاصله همه دانشجویان مسلمان را به سفارت فرا بخوانم؟! یا راه دیگری باید رفت!؟ تصمیم گرفتم از هر انجمنی بخواهم سریعا یک نفر را به عنوان رابط و هماهنگ کنده به رم بفرستد و خودم نیز بلافاصله به سفارت شاهنشاهی مراجعه کرده و خود را نماینده دولت موقت معرفی کنم و بخواهم که سفارت را تحویل من دهند،

به عنوان بنیانگذار اولین انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در ایتالیا و عضو اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی در ایتالیا و به عنوان پیرو حضرت امام (ره) خود و سایر اعضای انجمن اسلامی را نماینده طبیعی و واقعی انقلاب اسلامی می‏دانستیم و واقعا هم چنین بودیم.

به یکی از معدود اعضای انجمن اسلامی در رم زنگ زدم و با او در نزدیکی سفارت قرار ملاقات فوری گذاشتم و عازم آنجا شدم. به او گفتم من به سفارت می‏روم و خود را نماینده دولت موقت معرفی می‏کنم و از آنها می‏خواهم که سفارت را تحویل من دهند. او گفت: اگر به درون سفارت بروی، معلوم نیست چه بلایی بر سرت آورند. گفتم: به خدا توکل می‏کنم، احساس می کنم تکلیف امروز من این است که این کار را بکنم. گفت: نمی‏خواهی با دیگر انجمن‌ها در شهرهای دیگر مشورت کنی؟ گفتم: فرصت این کار نیست،

از او خواستم در آن سوی خیابان، مقابل سفارت مستقر شود و از دور مراقب باشد. اگر من داخل سفارت رفتم و باز نگشتم، هر کاری لازم باشد انجام ‏دهد. قرار شد او سوار اتوبوس و در ایستگاه اتوبوس مقابل سفارت پیاده شود و از آنجا اوضاع را تحت نظر داشته باشد.

من هم مستقیما عازم سفارت شدم و زنگ در سفارت را به صدا در آوردم، دربان ایتالیایی سفارت از پشت میکروفن گفت: بله بفرمایید. گفتم: قدیری هستم و با سفیر کار دارم. گفت: وقت ملاقات دارید؟ گفتم: نه. گفت: قدری صبرکنید. پس از چند لحظه پرسید چه کسی هستید و چکار دارید؟ معلوم بود که موضوع را به مقامات سفارت منتقل کرده است و از او خواسته‏اند که این سوال را از من بپرسد.

گفتم: قدیری هستم، نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی ایران و آمده‏ام سفارت را تحویل گرفته و اداره کنم. پیغام را به سفیر برسانید و در را سریعا باز کنید! از سخنان قاطع و اظهاراتم تعجب کرده بود. نمی‏دانست چه بگوید. چاره‏ای نداشت جز اینکه اظهاراتم را منتقل کند.

پس از چند دقیقه دو باره از پشت میکروفن گفت: که جناب سفیر تشریف ندارند. گفتم: پس به نفر دوم بگویید که می‏خواهم او را ببینم و سفارت را تحویل بگیرم! مانده بود چه کند!

چند دقیقه ‏ای گذشت. با ترس و لرز پشت در نرده‌های سفارت آمد و نگاهی به من و دور و بر انداخت و سپس به اتاق خود رفت و در را محکم از پشت بست و قفل و چفت کرد و سپس از پشت میکروفن گفت: نفر دوم سفارت هم تشریف ندارند !

گفتم: می‏خواهم با هر کس که هست ملاقات کنم. آخر باید سفارت را هر چه زودتر تحویل من دهند. گفت: صبر کنید، چند دقیقه‏ای گذشت و این بار گفت که: آقا، هیچ‌کس در سفارت نیست!

گفتم: خیلی خوب، پیغام مرا به آنها برسان و بگو قدیری، نماینده دولت موقت انقلاب آمده بود سفارت را تحویل بگیرد. بگو سفارت را آماده کنند. من به زودی مجددا مراجعه خواهم کرد.

با آن دربان خداحافظی و از خیابان عبور کردم و به دنبال دوستم که قرار بود اوضاع را زیر نظر بگیرد گشتم، ولی او را نیافتم.

ناگهان دیدم یک ماشین پلیس به سرعت به سفارت نزدیک شد و با یک مانور سریع دور زد و در مقابل من ایستاد. خیلی خونسرد بودم. آنها سریعا پیاده شدند و جلوی من ایستادند: دستشان روی اسلحه‌شان که به کمرشان بود قرار داشت.

یکی از آنها پرسید: آیا شما به سفارت مراجعه کرده بودید؟! گفتم: بله گفت: چکار داشتید؟ گفتم: من نماینده دولت موقت انقلاب اسلامی هستم و آمده‏ ام سفارت را از آنها تحویل بگیرم.

آنها باید سفارت را تحویل من دهند. با تعجب به من که جوانی بودم که تازه وارد 26 سالگی می‏شدم، نگاه کردند و کارت شناسایی مرا خواستند. بدنم را نیز گشتند و طبیعتا اسلحه‏ای پیدا نکردند.

کارت دانشجویی خود را به آنها نشان دادم. شروع کردند آن را با بی سیم برای مرکز پلیس هجی کردن و منتظر پاسخ آنها ماندند.

در این فاصله برای آنها از انقلاب اسلامی و حضرت امام(ره) و مبارزات مردم و جنایات شاه صحبت کردم و شاه را با موسولینی و رژیم شاه را با فاشیست‏ها مقایسه نمودم. یک ربع ساعت گذشت.

دربان سفارت از لای نرده‏های سفارت ما را نگاه می‏کرد بالاخره بی‌‌سیم پلیس به صدا در آمد. آنها کارت دانشجویی مرا پس دادند و گفتند آزادی. تشکر کردم و تاکید کردم که انقلاب اسلامی به زودی به پیروزی خواهد رسید و شما می‏توانید مطمئن باشید که روابط ایران و ایتالیا گسترش خواهد یافت.

با آنها خداحافظی کردم. دیر وقت با همان دوستم که قرار بود بیرون مراقبت اوضاع باشد تماس گرفتم. خلاصه فهمیدم که در یک ایستگاه دیگر پیاده شده بود، قدری نگران شده بود که اقدام من کاری دست او هم بدهد به روی خود نیاوردم.

منبع:

۹۱/۱۱/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">