مجلس ششم میگفت فیلم ادواردو ضد امنیتی است
در آستانه سالگرد شهادت شهید ادواردو، مصاحبه ای مربوط به 22 شهریور 1389 با روزنامه ایران منتشر می نمایم. در این مصاحبه شرح صدور حکم اعدام برای خود و خانواده ام توسط دادگاه به اصطلاح خلقی گروهی از چریک های فدایی خلق، ماجرای جاسوسی هوشنگ بوذری که این روزها هم در مورد او در رسانه ها مطالبی نوشته شده است، نحوه ورود به وزارت امور خارجه و اخراجم از وزارت امور خارجه با تلاش منافقین، ماجرای انتخابات 84 و فتنه 88 و کارشکنی های دولت اصلاحات در تولیدو پخش مستند ادواردو و ... صحبت شده است.
توجه شما را به این مطلب جلب می نمیام.
گفتوگوی «ایران» با محمدحسن قدیری ابیانه سفیر ایران در استرالیا و مکزیک
مجلس ششم میگفت فیلم ادواردو ضد امنیتی است
22 شهریور 1389
آقای قدیری ابیانه از چگونگی ورودتان به وزارت خارجه بگویید.
بعد از گرفتن دیپلم، برای تحصیل در رشته معماری به فلورانس ایتالیا رفتم. در 20 سالگی یعنی 5 سال قبل از پیروزی انقلاب اولین انجمن اسلامی دانشجویی را در ایتالیا بنیانگذاری و فعالیت را در آنجا آغاز کردیم. وقتی که حضرت امام(ره) به پاریس تشریف بردند، من هم در دو نوبت به آنجا رفتم. یک بار به مدت سه روز و بار دوم به مدت یک ماه و بعد از برگشت از نوفل لوشاتو، در رم مستقر شدم تا آزادی سفارت ایران در ایتالیا و ساماندهی مبارزات را تدارک ببینم. در روز انتصاب مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر، تصمیم گرفتم به سفارت مراجعه کنم و خواستار ملاقات با سفیر شدم. پرسیدند هدفتان از ملاقات چیست؟ گفتم من نماینده دولت موقت هستم و آمدهام سفارت را تحویل بگیرم و این کار را بدون هماهنگی با هیچ جا و به تنهایی انجام دادم. اجازه ملاقات ندادند، من هم گفتم به سفیر و بقیه بگویید که سفارت را آماده کنند تا آن را به دست ما بسپارند و من برمیگردم. در روز 22 بهمن در حال رفتن به جلسه انجمن بودم برای تصمیمگیری در مورد تاریخ فراخواندن دانشجویان مسلمان از همه جای ایتالیا برای حمله به سفارت و آزادسازی آن که در خیابان فردی را دیدم که با خوشحالی فریاد میزد که رادیو آزاد شد. من سوار اتوبوس بودم و پیاده شدم و از این شخص پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت در حال گوش دادن به رادیو بودم که 5 دقیقه پیش اعلام کرد اینجا صدای انقلاب اسلامی است و از مردم درخواست کمک میکرد و میگفت صدا و سیما در محاصره ارتش است. دوباره تنهایی ساعت 6 عصر به سفارت رفتم که سفارت تعطیل بود. مستخدم ایرانی سفارت دم در آمد و به او گفتم که در را باز کن، من رئیس جدید نمایندگی و نماینده دولت موقت هستم. او امتناع کرد و من گفتم یا در را باز کن و ما این را همکاری با انقلاب تلقی میکنیم و تو به کارت ادامه میدهی و یا در غیر این صورت فردا روز پایانی کارت در سفارت خواهد بود. در را باز کرد و من وارد سفارت شدم و این شروع فعالیت من در وزارت خارجه بود.
فردای آن روز اولین کنفرانس مطبوعاتی را با حضور انبوه خبرنگاران در حکومت جدید برگزار کردیم.
در آن کنفرانس مطبوعاتی با چه سمتی حضور پیدا کردید؟
با یکی از افراد در پاریس آشنا شده بودم به اسم آقای حسین بنکدار که سالها زندانی سیاسی بود. گرچه میتوانستم خودم را به عنوان رئیس نمایندگی معرفی کنم اما ترجیح دادم او را که سابقه مبارزات و زندانی داشت، در کنفرانس مطبوعاتی معرفی کنم. روزنامه عصر
23 بهمن در ایتالیا سردر سفارت و عکس امام خمینی(ره) با مشتهای گره کرده را انداخته بود و تیتر زده بود که انقلاب اسلامی در رم هم به پیروزی رسید. مدت 10 روز آنجا بودیم که تلکسی از آقای سنجابی، وزیر خارجه وقت آمد و نوشته بود با تشکر از شما سفارت را تحویل کادر سابق بدهید. رئیس نمایندگی در آنجا بعد از سفیر کاردار بود و کاردار هم فردی به نام پرویز زاهدی، پسر عموی اردشیر زاهدی بود.
برای ما سخت بود که سفارت را تحویل او بدهیم اما در نهایت گفتیم که چون دولت بازرگان منصوب حضرت امام(ره) است و او هم وزیر هست و دستور داده، تحویل میدهیم اما اعتراض خود را هم میکنیم.
بعد از تحویل سفارت من برای اولین بار بعد از 5 سال به ایران آمدم. در 5 سالی که انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در ایتالیا را تشکیل داده بودیم، نتوانسته بودم به ایران بیایم و علت آن هم این بود که اگر برمیگشتم، من را دستگیر و زندانی میکردند. وقتی به ایران آمدم، به همراه یکی از دوستان به سراغ معاونت مالی و اداری وقت وزارت خارجه رفتیم و اعلام کردیم که کادر قبلی افرادی هستند که در مراسمهای دیپلماتیک مشروب میخورند. او گفت: صرف مشروب در محافل دیپلماتیک جزو ضرورتهای کار دیپلماتیک است!
ما دو نفر هم خیلی تعجب کردیم.
به یاد دارم که آن زمان هنوز سنگربندیها در خیابانها حفظ شده بود. بعد از آن با توجه به این که بهمن ماه در اواسط سال تحصیلی بود، به فلورانس برای ادامه تحصیل برگشتم. تابستان مجدد به ایران آمدم و اینبار ابراهیم یزدی، وزیر خارجه و کمال خرازی، معاون سیاسی بود. به او مراجعه کردم و وضع سفارت را توضیح دادم. او از خود من دعوت کرد که سریع به عنوان دیپلمات به ایتالیا بروم. برای من هم حکم رایزن مطبوعاتی زدند.
جالب این که وقتی از اتاق او خارج شدم، از منشی او پرسیدم که رایزن یعنی چه؟ منشی جواب داد رایزن یک درجه از سفیر پائینتر است و پاسپورت سیاسی دارد. گفتم: چند نوع پاسپورت وجود دارد؟ گفت: دو نوع؛ پاسپورت سیاسی و پاسپورت خدمت. گفتم کدامش مهمتر است؟ نمیدانستم کدام یکی از اینها اهمیت دارد.
جو حاکم و افکار عمومی ایتالیا درخصوص ایران و انقلاب چگونه بود؟
تمام فعالیت ما حول محور مطبوعات و رسانهها بود. جو کاملاً به نفع انقلاب اسلامی بود؛ به طوری که روزانه بیانیههای حضرت امام(ره) را ترجمه میکردیم و در اختیار رسانهها قرار میدادیم و برای آنها نیز این امر خیلی جالب بود. یکی از نشریات آنجا به نام لوتاکونتینوآ (مبارزه ادامه دارد) که کمونیستی بود، با تعجب این جمله حضرت امام(ره) را که فرموده بودند «اعتصاب عبادت خدا است» تیتر کرده بود.
این در موقعی بود که حضرت امام(ره) کارکنان شرکت نفت را به اعتصاب دعوت کرده و این اقدام آنها را هم عبادت خدا توصیف کرده بودند. این برای کشوری که مذهبش مسیحیت واتیکان است و واتیکان همواره در خدمت دولتهای قدرتمند و امپریالیسم بوده، خیلی جالب بود.
بعد از تسخیر سفارت امریکا، این شرایط متفاوت نشد؟
بهتر است بگوییم بعد از پیروزی انقلاب. بعد از انقلاب تبلیغات منفی علیه ایران شروع شد و سعی میکردند اثر منفی بگذارند. البته من تا دو سال و نیم ایتالیا بودم و تا زمانی که ایران بودم، در رسانهها بشدت مطرح بود. بحث گروگانگیری در سفارت امریکا در ایران و بحث جنگ مطرح بود. آن زمان احزاب چپ خیلی قوی بودند و بزرگترین حزب کمونیست دنیا در کشورهای غیر کمونیستی در ایتالیا فعال بود. ما میتوانستیم گاهی از پتانسیل آنها برای انعکاس اخبارمان استفاده کنیم. به هر حال روزی نبود که از ما مطلبی در رسانههای ایتالیا منعکس نشود.
مهمترین رویداد که شما در پاریس شاهد آن بودید، چه بود؟
امام وارد اتاق خود میشدند و بیانیه میدادند و یا به درخت سیب تکیه میدادند و سخنرانی میکردند و این بیانیه یا سخنرانی میشد آغاز توفانی سهمگین. در قصهها میگویند آفتاب از گوشهای طلوع میکند. ما در آنجا شاهد طلوع آفتاب و آغاز توفان از نوفل لوشاتو بودیم. در مورد پاریس خاطرهای هم مربوط به بعد از انقلاب دارم. ما یکبار در سمینار سفرا در پاریس جمع شده بودیم و ابراهیم یزدی هم به عنوان وزیر به آنجا آمد. من هم به این سمینار رفته بودم. سفیرمان در پاریس پیرمردی از اعضای جبهه ملی بود. او خیلی پز میداد که ژیسکار دستن چند دقیقهای بیشتر از سفرای دیگر با او ملاقات کرده و دستش را به شانه او قرار داده بود. از این همه خودکمبینی جناب سفیر جا خورده بودم. در آنجا به ابراهیم یزدی گفتم شما چطور پرویز زاهدی پسر عموی اردشیر زاهدی را در سفارت ایران در ایتالیا نگه داشتهاید؟ گفت دلیل نمیشود که چون پسر عموی اردشیر زاهدی است، او را رد کنیم. در صورتی که سر کار آمدن این طور آدمها به خاطر همان روابط فاسد بود. یعنی امثال یزدی آن زمان چنین دیدگاههای سستی داشتند. پرویز زاهدی بعدها پناهنده امریکا شد.
تهدید شما توسط چریکهای فدایی خلق به چه علت بود؟
یکی ازکارهایی که همواره انجام دادهام، این بوده که از طریق سایتهای اینترنتی مثل گوگل اسم خود را به فارسی و لاتین جستوجو میکنم تا آنچه که از من در رسانههای گروهی منتشر شده، لیستش ارائه شود. یک بار دیدم مطلبی به فارسی توسط فردی به نام هوشنگ بوذری در سایت یکی از گروههای چریکهای فدایی خلق که خود را جوانان مسلح مینامیدند، نوشته شده است.
من هوشنگ بوذری را بعد از انقلاب شناختم. یک روز در ایران وقتی من معاون مدیرکل روابط عمومی نهاد ریاست جمهوری بودم، به من گفتند فردی به نام هوشنگ بوذری که قبلاً در ایتالیا جزو انجمن اسلامی بوده استخدام شده و قرار است با شما کار کند. با توجه به این که خودم از بنیانگذاران انجمن اسلامی بودم و چنین شخصی را نمیشناختم، به موضوع مشکوک شدم و تلاش کردم ببینم این شخص چه کسی است که در ایتالیا بوده و من نمیشناسمش درحالی که خودش را عضو انجمن اسلامی معرفی کرده و گفته بود برای انجمن مقاله مینوشته یا کمک میکرده است.
پیش من آمد و من از همکاری او تشکر کردم و بعد از آن به پیش آقای جواد آسایش، مدیرکل گزینش ریاست جمهوری رفتم و گفتم مشخصات این فرد را به من بده. متوجه شدم در شهر تورینو درس میخواند. به مدیرکل گزینش گفتم ادعاهای این فرد که عضو انجمن اسلامی است و مقاله نوشته، صد درصد دروغ است. عکس او را گرفتیم و دوستان انجمن اسلامی در ایتالیا را که در شهر تورینو درس خوانده بودند، در وزارت خارجه جمع کردم و عکس او را نشان دادم. اغلب میشناختند و میگفتند این فرد و دوستانش بسیار فاسد بودهاند. یک نفر هم گفت زمانی که تازه به ایتالیا رفته بودم، طبق رسمی که دانشجویان را برای جذب در گروههای مختلف در پیدا کردن جا کمک میکنند، این فرد را به خانه برده بوده و هر روز بساط عرقخوری و قمار داشته است.
بوذری را خواستم تا درباره اقداماتش در انجمن اسلامی با وی مصاحبه کنم. او ادعا کرد که خودش و خواهرش عضو انجمن بودهاند.
گفت میتوانم اسم شما را بدانم؟ گفتم من قدیری هستم. گفت شما با قدیری که در ایتالیا رایزن مطبوعاتی بوده، نسبتی دارید؟ گفتم خودم هستم. تازه متوجه شد که چه خطایی کرده و دستش رو شده است.
بوذری از آنجا به صدا و سیما رفت و پروندهاش را پیش محمد هاشمی بردم که رئیس صدا و سیما بود و از آنجا هم عذرش را خواستند. بعد به وزارت نفت رفت و بعد شنیدم که مدتی با وزارت اطلاعات همکاری میکرد، جالب اینجا است در فرمی که موقع گزینش در وزارت امور خارجه پر کرده بود، بدون این که اسم فرد را در فرم بیاورند، به کارشناسان داده بودند تا نظر خود را درباره او اعلام نظر کنند. نظری که داده بودند، این بود که وی آموزش دیده جاسوسی ایتالیا یا انگلیس است. امتیازی که برای پاسخگویی به سؤالات داده بسیار بالا و 95 از 100 آورده بود و اصطلاحاتی که استفاده کرده بود نیز اصطلاحاتی بود که دوره دیدهها به کار میبرند اما جذب وزارت اطلاعات شد. بعد از مدتی جاسوسیاش توسط وزارت اطلاعات مسجل میشود اما وانمود میکند که حاضر است همکاری کند. بعد از این که به منظور همکاری آزاد میشود، فرار کرد. و تقاضای چندصد میلیون دلار خسارت از ایران کرده است. این فرد یک مقاله علیه آقای هاشمی نوشته و اسمی هم از من آورده بود. چریکهای فدایی خلق هم مقاله او را عیناً چاپ کرده و نوشته بودند «این است سند حقانیت مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران.»
من هم یک مطلبی را در وبلاگم نوشتم و برای خود آنها نیز میل کردم. نوشتم با توجه به این که این فرد با توجه به مستندات جاسوس غرب است، معلوم میشود این سازمان چریکهای فدایی خلق مشروعیت مبارزه مسلحانه خود را از CIA میگیرد. اینها به جای این که چریک فدایی خلق باشند چریک فدایی غرب هستند. این برایشان خیلی سنگین آمده بود و نوشته بودند که در دادگاه خلق قدیری با خانوادهاش که مزدور هستند به اعدام محکوم شدهاند و حکم اعدام آنها اجرا خواهد شد. زندگینامه مرا هم از وبلاگم برداشت و منتشر کردند که او باید محکوم به اعدام شود. من هم نوشتم که وقتی یک سازمانی فردی را به همراه اعضای خانوادهاش از صغیر تا کبیر محکوم به اعدام میکند، این عین تروریسم است و من این مسئله را در سطح مجامع بینالمللی تا اعلام سازمان به عنوان سازمان تروریستی دنبال خواهم کرد.
چون من را با خانواده تهدید کرده بودند به دستگاه قضایی شکایت کردم تا بتوانند در سطح بینالمللی تحت تعقیب قرار گیرند چون هر سازمانی اگر خانوادهای را مورد تهدید قرار دهد، جرم است که ظاهراً دستگاه قضایی اقدامی نکرد.
در حالی که رسانههای غربی سعی در خودکشی نشان دادن ماجرای شهادت ادواردو آنیلی داشتند، حضرتعالی ماجرا را افشا کردید؛ واکنش خانواده آنیلی چه بود؟
در یکی از مناظرهها که فروردین 1359در شبکه دو ایتالیا قبل از آغاز رسمی جنگ به همراه مسئول مطبوعاتی عراق و امریکا داشتم، عنوان کردم که بنده به عنوان یک دیپلمات حاضر به مناظره با آنها نیستم اما میتوانم به عنوان خبرنگار در این مناظره شرکت کنم. طرفین پذیرفتند و من به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی حاضر شدم. مسئول مطبوعاتی امریکا هم به عنوان خبرنگار تایم و مسئول مطبوعاتی عراق هم به عنوان خبرنگار الجمهوریه در مناظره حاضر شدند. مناظره را این طور شروع کردم «به نام خداوند بخشنده مهربان و به نام خداوند قویتر از ناوهای امریکا» این در حالی بود که ناوهای امریکایی در خلیج فارس بودند و حالت تهاجمی گرفته بودند و رسانهها هر آن احتمال حمله نظامی به ایران را میدادند. این مصاحبه را ادواردو دیده بود و خوشش آمده بود. یکشنبه هفته بعد او به در منزل ما آمد اما چون تمام وقت کار میکردم، گفتم بگو دوشنبه به سفارت بیاید. دربان زنگ زد به من مجدداً گفت: این جوان میگوید «خداوند هر در بستهای را میگشاید» گفتم بگو بیاید داخل. به استقبال او رفتم.
از او پرسیدم شما با خانواده آنیلی معروف نسبتی دارید؟ در حالی که انتظار پاسخ مثبت نداشتم. چون او با یک موتور گازی کهنه آمده بود، گفت: بلی فرزند او هستم. آنیلی معروف فردی کارخانهدار بود که صاحب چندین کارخانه خودروسازی از جمله فیات بود. گفتم پس این موتور چیست؟ گفت این موتور متعلق به دربان ما است و چون نمیخواستم شناخته شوم، با آن آمدهام. دوستی ما از همین جا آغاز شد. ادواردو در سن 20 سالگی و 4 سال قبل از انقلاب اتفاقی قرآن را در کتابخانه میبیند و فقط با مطالعه آن مسلمان میشود و بعد از دو سه جلسه صحبت با بنده، شیعه شد. خیلی به او اصرار کردم که مسلمانی خود را آشکار نکن. وی در سن 20 سالگی مسلمان شده بود و به حقیقت اسلام رسیده بود. وی علاقهمند بود تا مادر یهودی و پدر مسیحیاش را هم به راه حق دعوت کند. طبیعی بود که بخواهد راه بهشت را به والدینش که دوستشان داشت، بنماید. در اولین جلسه بعد از مسلمان شدنش به آنها خبر میدهد و آنها را هم دعوت به اسلام میکند که البته خانوادهاش بسیار شوکه شده بودند. خانوادهای که حکم خانواده سلطنتی را داشتند. کسانی که مایلند بدانند ادواردو در اسلام چه دید، این کتاب را بخوانند. وقتی کسی صادقانه به دنبال یافتن حقیقت باشد و اطلاعات درستی از اسلام به دست بیاورد، مگر میشود به اسلام گرایش پیدا نکند؟
چطور از ماجرای کشته شدن ادواردو اطلاع پیدا کردید؟
من برای تعمیر ماشینم به تعمیرگاهی رفته بودم و حدود یک ساعت طول کشید و مشغول مطالعه روزنامه جمهوری اسلامی شدم و خبری را مبنی بر خودکشی ادواردو آنیلی دیدم. تا این را خواندم شوکه شدم. انتظار کشته شدنش را داشتم ولی خودکشی نه. او اگر میخواست به اسلام عمل نکند کافی بود که تظاهر کند به اسلام اعتقادی ندارد تا همه چیز به او برگردد. فهمیدم قطعاً شهید شده.
اولین کاری که کردم این بود که به آقای شریعتمداری مدیرمسئول روزنامه کیهان زنگ زدم. در آن موقع بنده معاون ارتباطات و اطلاعرسانی دفتر رئیس جمهور بودم. به حرف من اعتماد کردند و در ستون ویژه مطلبی را در این رابطه زدند. بعد از آن با خبرگزاری ایرنا ارتباط برقرار کردم و با آقای وردی نژاد مسئول خبرگزاری صحبت کردم و خبری تنظیم شد تا در سایت خبری دیگری منتشر شود.
سیاوش سرمدی این خبر را خوانده بود و برایش جالب شده بود. نزد حبیب الله کاسه ساز رفته بود و گفته بود که وقتی پسر یک سوپر میلیاردر خودکشی میکند سوژه جالبی است. این تا وقتی بود که کیهان را نخوانده بود. وقتی کیهان را میخواند این بخش از روزنامه را برداشته بود و در نهایت هم فیلمی از وی ساخت.
اما جالب آنکه وقتی گروه مستند ساز به ایتالیا میرود رایزن فرهنگی و سفرای ایرانی در رم و واتیکان در صدد متقاعد کردن این گروه برای عدم تولید مستند مذکور بر آمدند.
چرا؟
باید از خودشان بپرسید چرا. حتی به آنها گفته بودند که با طناب قدیری در چاه نروید. حتی اینها وقتی فیلم را ساختند و برای اینکه از دستشان خارج نشود خواستند آن را تحویل این سفرا و رایزن فرهنگی بدهند و در ایران تحویل بگیرند که هیچ یک حاضر به انجام این کار نشدند. فرد دیگری برایشان این کار را کرد. وقتی هم که فیلم به ایران رسید و آماده شد، وزارت خارجه اصرار داشت که این فیلم نباید پخش شود. چرا؟ چون سیاست ما تنش زدایی است که این نمونهای از سیاست خارجی دوران به اصطلاح اصلاحات تحت عنوان تنشزدایی بود که در حقیقت سیاست ذلیلانهای بود. من گفتم بارها ما به ایتالیا برای پخش فیلمهای دروغ علیه ایران شکایت کردیم و هر بار میگفتند اینجا آزاد است اما حالا که گروهی درباره شهید مسلمان تحقیق و فیلم مستند تهیه کردند در ایران تحت عنوان تنشزدایی، اجازه پخش نمیدهند!
آقای کاسهساز، تهیه کننده؛ فیلمنامهای نوشتند به مقام معظم رهبری و این فیلم را ارسال کردند، رهبر معظم انقلاب هم حسب اطلاع توصیه فرمودند ابتدا این فیلم در محافل مختلف دانشجویی پخش و مناظره شود تا موجی ایجاد شود و بعد صدا و سیما آن را پخش کند. لذا در دانشگاهها، سپاه، ارتش و بسیج و... این فیلم نمایش داده میشد و طبیعتاً از بنده هم دعوت میشد خاطرات خود را بیان نمایم.
ابتدا این فیلم نمایش داده میشد و سپس با حضور اینجانب به بحث و پرسش و پاسخ میپرداختیم. چند ماهی کار ما همین بود و بعد هم صدا و سیما آن را پخش کرد. جالب این است که کمیسیون خارجی مجلس ششم به صدا و سیما اخطار کرد که پخش فیلم ادواردو اقدامی ضد امنیتی است. من هم در وزارت خارجه اصلاحات مورد سؤال قرار گرفتم که چرا این فیلم باید پخش شود و تبدیل شدم به یک فرد افراطی! دلیل آنها این بود که سفیر ایتالیا گفته با پخش این فیلم روابط ما لطمه میخورد. گفتم اولاً با شناختی که دارم، بعید است سفیر ایتالیا چنین حرفی بزند. ثانیاً بر فرض هم که چنین گفته باشد، پاسخ آن این است که در ایران آزادی هست و نمیتوانند جلوی پخش فیلم مستند را بگیرند. ضمن این که اگر تصمیم با من بود، میگفتم که ادواردو 2 و 3 هم تولید شود و تهدید کنیم که اگر بار دیگر فیلمی علیه ایران پخش شود، ادواردو 2 و 3 هم پخش خواهد شد.
به هر حال این فیلم پخش شد و اثر بسیار مثبتی گذاشت. موقعیت ادواردو، ایدهآل غرب زدگان ما بود و مسلمان شدن وی خیلیها را تغییر داد.
در نمایشگاه مطبوعات یکی از غرفهها از من دعوت کرد، حضور یافته و به سؤالات پاسخ دهم. قبول کردم و آنها حضور مرا در بلندگوی نمایشگاه اعلام کردند. جوانی که ظاهر مذهبی هم نداشت، آمد گفت این فیلم زندگی من را متحول کرد. گفتم کجایش روی شما اثر گذاشت گفت آن جمله ادواردو که «خدا هر در بستهای را میگشاید» او گفت این جمله را باور کردم و بنابراین درهای بسته مرا ناامید نساخت و به بسیاری از اهداف خود رسیدم.
اصلاً توانستید این فیلم را در ایتالیا پخش کنید؟
بعد از مدتها شنیدم که یک بار پخش شد آن هم ساعت دو نصفه شب. برای این که کسی نبیند. من که مکزیک بودم، یک شبکه تلویزیونی از من خواست مصاحبهای داشته باشم در مورد شهید ادواردو که پخش شد.
جالب این است که حدود 3 سال پیش دوست او را به نام لوکا به شهادت رساندند. کتابی با عنوان 80 متر راز و رمز نیز منتشر شده که به 80 متری طول پل اشاره دارد.
درباره سفر به ایران ادواردو بیشتر توضیح دهید.
دفعه اول که آمد ایران و با امام (ره) ملاقات کرد من ایتالیا بودم، با حضرت امام ملاقات کردند. در این جلسه آقای هاشمی رفسنجانی هم حضور داشتند و در خاطراتشان به آن اشاره کردهاند. سپس به نماز جمعه میروند و پشت سر حضرت آیتالله خامنهای که آن زمان ظاهراً رئیس جمهور هم نبودند، در صف اول نماز میخوانند. بعدها عکس و فیلم حضور ادوارد در نماز جمعه هم پیدا شد.
اما روزنامههای زنجیرهای همهچیز را زیر سؤال میبردند و حتی روزنامههای به اصطلاح مدعی گردش آزاد اطلاعات یکبار به این ماجرا اشاره که نکردند هیچ بلکه در دانشگاههایی که نفوذ داشتند جلوی پخش فیلم را هم گرفتند.
افغانیها ضربالمثلی دارند میگویند ما زیر بار حرف زور نمیرویم الا اینکه زور پرزور باشد. اینها در سیاست خارجی اصلاً میگویند زیر بار بروید که اصلاً زوری به شما وارد نشود. تعبیر من از سیاست تنشزدایی دولت اصلاحات این است. سیاستی که آن را لمس کردم.
ایام دوره ریاستجمهوری خاتمی مسئولیت شما چه بود؟
وقتی آقای هاشمی رفسنجانی از ریاست جمهوری رفتند، معاونان دفتر ایشان مدتی ماندند. اما اولین معاونی که عوض شد من بودم، احساسم این بود که در امانتداری باید اخبار را آن طور که هست به مقامات منعکس کنیم. کسانی که اخبار را منعکس میکنند اینها توانایی این را دارند که مقام مافوق را با گزینش اخبار جهت دهند. این نکته خیلی مهمی است ظاهراً دارد خبر میدهد، اما با حذف یک خبر و جهت دادن یک خبر دیگر میتواند مقام مافوق را جهت دهد. من نظرم این بود که اخبار هر طوری که هست به مقامات منعکس شود. فقط عنداللزوم یک ملاحظهای هم زیرش بزند و این مطلوب محمدعلی ابطحی، رئیس دفتر خاتمی نبود. یعنی من احساس کردم از این که داریم اخبار را در اختیار خاتمی قرار میدهیم ناراضی هستند. سعی میکردند آنها را جهت دهند و من معتقد بودم که نه. ما اخبار را هرچه هست میگوییم. او خودش رئیس جمهور است و تصمیم میگیرد. این کار را ما زمان هاشمی رفسنجانی هم انجام میدادیم.
هرگز سعی نکردم که رئیس جمهور یا هر مافوقی را بازی دهم و اولین معاونی که ابطحی کنار گذاشت من بودم.
دوستی که مترجم اسپانیایی زبان خاتمی در سفر به نیویورک بود میگفت ابطحی به من میگفت این مطالب ضدامریکایی که خاتمی میگوید را ترجمه نکن من گفتم چطور رئیس جمهور حرفی بزند و من ترجمه نکنم؟ من باید عینش را ترجمه کنم. او گفته بود من رئیس دفتر رئیس جمهور هستم و میگویم این کار را نکنید. مترجم هم گفته بود من این کار را نمیکنم و هر چه بگوید ترجمه میکنم. اگر قرار است حرفی ترجمه نشود بگویید نگوید. این را به آقای خرازی وزیر امور خارجه گفته بود و او هم به آقای خاتمی منتقل کرده بود. آقای خاتمی از این موضوع ناراحت شد، اما ابطحی کماکان به کارش ادامه میداد. این طور نیست که خاتمی از کار اینها سردر نیاورد. ولی خاتمی اهل برخورد نبود. به نظر من خیلی طول کشید تا ابطحی را عوض کنند. اما اطرافیان این گونه به خاتمی نگاه میکردند که حتی به مترجم وزارت خارجه بگوید که صحبتهای ضدامریکایی او را ترجمه نکنید.
رئیس جمهور دارد با طرف خارجی مذاکره میکند و رئیس دفترش به مترجم میگوید که بخشهایی را ترجمه نکنید. یعنی برای رئیس جمهور تعیین تکلیف کردند. من معتقدم که خاتمی در محاصره اطلاعاتی اطرافیانش بود و هست.
وقتی دولت هاشمی تمام شد مهاجرانی که آن موقع سخنگوی دولت بود من را دعوت کرد آن موقع به عنوان معاون سخنگوی دولت مشغول به کار شوم. یک ماه طول کشید تا جواب مثبت دهم. مطمئن نبودم. اما بالاخره پذیرفتم و معاون سخنگوی دولت شدم. مهاجرانی دو سمت داشت وزیر ارشاد و سخنگویی دولت. وقتی حکم من را دادند بلافاصله ابطحی و همکارانش سعی کردند جلوی این انتصاب و انتشار خبر آن را بگیرند. فشار هم آوردند ولی مهاجرانی نپذیرفت. البته محدودیتهایی برایم ایجاد کردند.
بعد از حدود یک سال و نیم از این سمت استعفا دادم. مهاجرانی مورد نقد زیادی بود و میگفت اگر مقام معظم رهبری اشاره کنند من از سمتم کنار میکشم. با وجود چنین موضعی من مشکلی نمیدیدم که با وی کار کنم. اما وقتی کار از اشارات هم بالاتر رفت و او کنار نکشید استعفا دادم و کنار کشیدم.
البته من نظرم این است. چون عدهای ممکن است بگویند چون قدیری با فلانی کار کرده این برای او سابقه منفی است.
برمیگردیم به سیاست خارجی. بعد از ایتالیا تا کی در ایران بودید؟
یک نفر را فرستادند آنجا به نام نقدی که او هم خود را فعال اسلامی معرفی کرده بود در حالی که هیچ وقت اسلامی نبود. از آنجا من به او شک کردم. من رایزن مطبوعاتی بودم. او به عنوان کاردار سفارت آمده بود. یک آدم کاملاً عصبی که سیگار هم از دستش نمیافتاد. دوره چند ماههای هم گذاشته بودند و مثلاً آدمهای حزباللهی و انقلابی انتخاب کرده بودند. از اول تشخیص دادم. با او ملاقات کردم گفت ایتالیا بودم. گفتم در ایتالیا سندیکاها خیلی فعالند.
گفتم آدم در برخوردی که دارد، احساس میکند خیلی صمیمی و گرم هستند. گفت آره این در رفتار ایشان هست. من همان جا فهمیدم این آدم فعال سیاسی بوده چون آدمی که در خارج تحصیل میکند اگر ارتباط سیاسی نداشته باشد، نمیتواند بفهمد مسئولان سندیکایی در رفتار خصوصی خود گرم هستند یا سرد. کسی میتواند این را بفهمد که با آنها ارتباط داشته باشد که من به عنوان مسئول انجمن اسلامی ایتالیا ارتباط داشتم اما اگر یک نفر فعال سیاسی نبود نمیتوانست تشخیص دهد اینها رفتارشان گرم است یا سرد است. پس برخوردی با آنها داشته، پس فعالیت سیاسی داشته که البته در حوزه اسلامی نبوده. من از همین یک جمله اش فهمیدم فعال سیاسی بود و اما جزو ما نبوده و با گروهی دیگر بوده که رو نمیکند و از همانجا به او مشکوک شدم. گزارشی هم به معاون سیاسی نخست وزیر نوشتم.
ایتالیا که بودم از وزارت خارجه برای من حکمی آمد مبنی بر قطع رابطه استخدامی. قطع رابطه استخدامی اصلاً معنا ندارد. شما نیرو را استخدام کردی و به خارج اعزام کردی. اول باید او را فرا بخوانی. آنها حاضر نبودند برایم بلیت بخرند تا از مأموریت با خانواده به ایران بازگردم.
من هم چمدانهایم را بسته بودم و به او گفتم نمیگذارم اینجا منافقبازی در بیاری. جلوی تو ایستادهام. پدرت را هم درمیآورم. ایران هم برگردم رهایت نمیگذارم و نمیگذارم به راحتی اینجا بمانی.
نقدی دستور داده بود که من را اصلاً به سفارت راه ندهند. رفتم فلورانس تا درسم را تمام کنم. حتی نقدی گفت پاسپورت سیاسی خود را باید بدهی. به او گفتم پاسپورت را به تو نمیدهم. به حجتالاسلام والمسلمین خسروشاهی که سفیر در واتیکان بود میدهم. خسروشاهی صحبت کرده بود با وزارت خارجه و قبول کردند که پاسپورت فعلاً دستم باشد تا با پایان تحصیلات به ایران برگردم. رفتم فلورانس درسم را طی دو سه ماه تمام کردم. آنجا هم درگیری با ضد انقلاب داشتم. رسالهام را که دادم گفتند نقدی پناهنده شده و شده نماینده شورای ملی منافقین در ایتالیا. بعد در مصاحبهاش علیه من صحبت کرده بود.
البته قبل از ماجرای عزل عدهای از دوستان ما منجمله محمود محمدی که مدتی سخنگوی وزارت امور خارجه بود به عنوان دانشجو او را گروگان میگیرند و زنگ میزنند ایران، میگویند او را گروگان گرفتیم و باید عزلش کنید.
از تهران تماس میگیرند که آزادش کنید، اما دانشجویان زیر بار نمیروند تا اینکه هاشمی رفسنجانی که آن زمان رئیس مجلس بود شخصاً تماس میگیرد و قول میدهد گروهی را برای بررسی اعزام کند و حجتالاسلام اژهای به عنوان مسئول وقت گزینش وزارت خارجه با بررسی خود آنجا حکم عزلش را میدهد. بعد نقدی پناهنده میشود. بعد آقای حیدری خواجهپور را به عنوان سفیر میفرستند که وی نیز از من دعوت به همکاری میکند اما من به ایشان گفتم که تا آن زمان احساس تکلیف میکردم تا امثال نقدی هست بمانم اما حالا که آدم مؤمنی آمده دیگر احساس تکلیف ندارم. از اول انقلاب تا آمدن حیدری و خواجهپور، 4 نفر رئیس نمایندگی پناهنده شدند!
گفتند نامهای به عنوان قطع رابطه کاری، برای شما ارسال شده این نامه از طرف چه کسی ارسال شده بود؟
از امور مالی اداری وزارت امور خارجه. زمان آقای ولایتی بود. بعد خود ولایتی مرا دعوت به کار کرد. من زنگ زده بودم به آقای صدر که آن موقع مدیرکل سیاسی بود که این چه کسی است که اینجا گذاشتید و حمایت میکنید، گفت تو داری با این حرف حقوق شهدا را پایمال میکنی.
بعد کجا رفتید؟
بعد آمدم ایران و شدم معاون مدیرکل روابط عمومی وزارت خارجه. همان زمان هنوز جنگ تمام نشده بود از من خواستند بشوم سفیر در خارج از کشور. من نپذیرفتم گفتم چون در دوران انقلاب در خارج از کشور بودم مایلم در دوران جنگ در ایران باشم. وقتی جنگ تمام شد پیشنهاد کردند بشوم سفیر در استرالیا که قبول کردم.
از استرالیا بگویید؟
استرالیا کشور بزرگ با جمعیت خیلی کم است. آنجا حمله منافقین به سفارت را داشتیم که فیلمش هم پخش شد و فعالیت گستردهای داشتیم.
استرالیا از کشورهایی است که از پیروزی انقلاب تا امروز هرگز شاهد ارتباط خوبی با آن نبودیم آیا این ارتباط ضعیف به خاطر همراه بودن استرالیا با انگلیس و امریکا است یا میتوانیم فعالتر با آنها روابط داشته باشیم؟
بالاخره در دستگاه دیپلماسی میتوان فعالیت کرد و در مورد هر چیزی گفت که عملکرد ما میتوانست بهتر هم باشد. این بیتأثیر نیست. اما واقعیتهای آنجا را نمیتوان نادیده گرفت. مثلاً این کشورها شدیداً وابسته به امریکا هستند. این که در فرانسه سارکوزی رئیس جمهور میشود ما چه نقشی داشتیم؟ هیچ. این ربطی به ضعف دیپلماسی ما ندارد. البته در زمان جنگ و گروگانگیری عامل اصلی شکست کارتر در امریکا، ایران بود. اما این که هر تحولی در دنیا رخ دهد بگویم تقصیر دیپلماسی ضعیف ما است کار صحیحی نیست. ما باید این دید واقعبینانه را نسبت به هر جناحی که در مسئولیت است در نظر بگیریم و واقعبینانه و منصفانه قضاوت کنیم.
الآن واقعیت این است آن طور که ساموئل هانتینگتون گفته تمدن بزرگ اسلامی رو به شکلگیری است. ایران رهبر طبیعی این تمدن به حساب میآید. اگر جهان اسلام متحد بشود دیگر این ابرقدرتها، ابرقدرت نخواهند بود. اگر موضوع جنگ امریکا علیه عراق، من از یک سال قبل آن در مصاحبههای خود میگفتم امریکا حتماً به عراق حمله میکند و آن را اشغال خواهد کرد، خیلیها به من میگفتند آنقدر قاطع نگو. اما من میگفتم تردید ندارم. امریکا دارد موقعیت تک ابرقدرتی خود را از دست میدهد اتفاقی که برای انگلیس افتاد. تنها راه جلوگیری از نزول قدرت امریکا تسلط بر چاههای نفت از طریق اشغال عراق بود. آنها به ایران فقط با دید یک کشور اسلامی پرقدرت، مستقل و ثروتمند نگاه نمیکنند، بلکه به عنوان رهبر تمدن بزرگ اسلامی رو به شکلگیری نظر دارند.
اما استرالیا کشوری است که حکومت شدیداً وابستهای دارد. چه دولت مربوط به حزب چپ و راست باشد هر دو درعمل یکی است و اختلاف آنها درباره مسائل داخلی است. در بعد خارجی آنها مثل موم در دست امریکا و اسرائیل هستند. حتی سیاست خارجی امریکا هم دست اسرائیل است.
خاطره استرالیا؟
در استرالیا 700 دانشجو بورسیه دکترا داشتیم. آنها را خیلی مورد حمایت قرار دادم و صحبت کردم که هدف گرفتن مدرک برای شما نیست. هر کدام دنبال این باشید دکترای این رشته را در ایران راهاندازی کنید.
هرچه نیاز داشته باشید من برایتان تأمین میکنم، اعم از کتاب و CD. مثلاً دوربین کداک خریدم و به دانشجویان معماری دادم و گفتم از هر طرح مناسبی عکس بگیرید تا در ایران به کار برید. رابطه خوبی با آنها برقرار و گروههای علمی تشکیل داده بودیم. حالا بعضی جزو کابینهاند مانند آقای غضنفری وزیر بازرگانی که دانشجوی استرالیا بود.
موقعی که ما آنجا بودیم منافقین به سفارت حمله کردند. زمانی که من سیدنی بودم یکی از همکاران را مجروح کردند. آنها آمده بودند دوربین هم آورده بودند که همین شد بلای جان خود آنها. آنچنان آنها را مورد هجوم تبلیغاتی قرار دادیم که بینظیر بود و خود آنها میگفتند تاکنون سابقه نداشته اینطور از لحاظ تبلیغاتی به ما حمله شود.
چه سالی بود؟
70-1369. مثلاً یکی از اینها پایش را در رسانهها نشان داد و میگفت مرا شکنجه کردند ولی پا، پای شلاق خوردن نبود. ما بررسی کردیم دیدیم او ضدانقلاب بوده و برای عملیات وارد شده و پایش روی مین رفته بود. خیلی تبلیغات میکردند که مثلاً آنجا من با وزیرخارجه آنجا صحبت کردم و میگفتم خانوادههای اینها را شناسایی کنید اگر تبعه ایران هستند ما حاضریم کمکشان کنیم. مثلاً یک ایرانی آمده بود آنجا از کشتی پیاده شده بود، دادگاه حکم داد این را به ایران برگردانند. رسانهها شروع کردند به تبلیغات که اگر برود ایران اعدام میشود. بررسی کردیم دیدیم او شنیده در استرالیا حقوق بیکاری خوب میدهند و به این بهانه آمده آنجا.
من تماس گرفتم با مسئولان دیدم تبلیغات دارد زیاد میشود و دادگاه میخواهد به آنها پناهندگی بدهد، گفتم بگذارید اینجا بماند تا یک تبعه ایرانی حقوق و بیمه بیکاری از شما بگیرد. همین باعث شد که تبلیغات علیه ایران متوقف شد و او را به جزیرهای دوردست بین بومیان سیاه پوست تبعید کردند! خیلی اوقات میتوان تبلیغات آنها را با تدبیر مناسب پاسخ داد.
نهادهای امنیتی استرالیا روی وزارتخانه و شخص شما چه نظری داشتند؟
یکی از دوستان ما متوجه جاسوسی کارمند بومی سفارت در استرالیا شد و ما بلافاصله با اعتراف گرفتن از وی از سفارت اخراجش کردیم. ما بلافاصله خواستیمش، فیلم او را گرفتیم و شروع کرد اعتراف کردن.
از مکزیک بگویید؟
در سال 84 مشاور هاشمی بودم. مشاور ارتباطات و اطلاعرسانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام. در تبلیغات انتخاباتی هم به نفع هاشمی تبلیغ کردم هر چند عضو ستاد نبودم. اما این تبلیغات ضد نامزدهای ولایی نبود. همه جا میگفتم کاندیداهای ولایی، مثل ولایتی، لاریجانی، احمدینژاد، قالیباف و رضایی افرادی ولایی، سرمایههای ملی و افراد صالحی هستند ولی من هاشمی را اصلح میدانستم.
هرگز روش تخریبی نداشتم و تأکید میکردم که اگر هاشمی نامزدیاش را پس بگیرد، من به یکی از همین افراد ولایی رأی خواهم داد. من همیشه آنچه معتقد هستم این است که باید به ریسمان ولایت متصل بود و تنها تبلیغات من درباره کروبی حالت نقد و در مورد دکتر معین افشاگری بود و آنها را مضر و بلکه خطرناک میدانستم. کاندیداهای ولایی را به عنوان کسانی که در عرصه تبلیغات حضور دارد، قبول داشتم. هیچ وقت عضو ستاد کسی نبودم. اما سخنرانی میکردم. عید سال 85 بود رفتم دفتر هاشمی رفسنجانی عید دیدنی. از آنجا رفتم دفتر دکتر احمدینژاد. صحبت کردیم و من پیشنهادی به وی دادم. پرسیدند الآن کجا هستی؟ گفتم مشاور هاشمی هستم. پرسیدند حاضری سفیر شوی؟ گفتم اگر جایی برای خدمت باشد بله. همان شب با متکی صحبت کردند.
این مطلب را با هاشمی هم مطرح کردید؟
نه.
چون در رسانهها مطرح میشود که قدیری ابیانه بشدت نزدیک به هاشمی است؟
من گفتم با هاشمی کار کردم و به کار با او افتخار میکردم. او فرمانده جنگ بود و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است. اما همیشه ایشان را در امتداد رهبری و نه به موازات رهبری میدیدم. من به موازات رهبری هیچ کس را قبول ندارم. من هاشمی چی نیستم. معاوندفتر او در ریاست جمهوری بودم. با هاشمی کار کردم اما برای ایشان کار نکردم. اما انشاءالله برای خدا کار میکردم. هیچکس را در مقابل اسلام و رهبری قبول ندارم. هر کس که میخواهد باشد. امام میفرمود اگر خودم روزی از خط اسلام خارج شدم مرا کنار بگذارید. پیروی از ولایت فقیه هم عین اسلام است.
اجازه بدهید نکتهای را اینجا عرض کنم. فائزه هاشمی در فتنه اخیر گفت خاتمی خیانت کرده چرا که در انتخابات نهم ریاست جمهوری هم تقلب شده و حق پدر ما را خوردند. اما جالب اینکه چهارشنبه قبل از انتخابات رئیس نهاد نظر سنجی جهاد دانشگاهی با من تماس گرفت و گفت آخرین نظرسنجی آماده شده است. گفت مطمئن نیستم به دست آقای هاشمی برسد و خواست من این کار را بکنم و نامه را خطاب به اینجانب نوشت. آقای هاشمی عملاً و کلاً بین 4 تا 7 میلیون رأی از احمدینژاد عقب بودند و انتخابات را عملاً باخته بودند.
آمار را کپی گرفتم. خودم آمدم مجمع، دیدم جلسه ستاد تبلیغاتی بود مهدی هاشمی آمد بیرون. گفتم این آمار را بدهد به آقای هاشمی. مهدی گفت من این آمار را قبول ندارم، نامه را نگرفت. خودم گزارش نوشتم که آقای هاشمی شما انتخابات را باخته اید چرا که 4 تا 7 میلیون رأی کم دارید و در آخرین روز تبلیغات نمیتوانید این مقدار رأی را جبران نمایید.
خودم رفتم صدا و سیما و قبل از آخرین مصاحبه از ایشان پرسیدم آقا نامه را دیدهاند؟ گفتند دیدم؛ وقتی فرزندان او آن حرفها را در انتخابات اخیر زدند و سعی کردند انتخابات را زیر سؤال ببرند، لازم دانستم وارد میدان شوم و حقیقت را بگویم. آن موقع هم تقلب نشده بود. حالا هم نشده. آنها بحثی میکنند. بحث تخلف با تقلب فرق دارد مثلاً 24 ساعت قبل از انتخابات تبلیغات ممنوع است. کسی که
23 ساعت قبل تبلیغ کند، میشود تخلف. تقلب یعنی در رأی دست بردن. من مکزیک که بودم چندین مقاله علیه جریان فتنه نوشتم. از نظر من موضعگیری آقای هاشمی قبل و بعد از انتخابات اشتباه بود.
چون سالها شما را میشناختند نامه یا توصیهای به او ندادید؟
نه. اگر احساس میکردم فایده دارد حتماً این کار را میکردم.
گفتید پیش متکی رفتید؟ چه شد مکزیک را انتخاب کردید؟
آنها مکزیک را انتخاب کردند من اول راضی نبودم بروم.
چرا؟
چون روابط ما با مکزیک گسترده نبود.
شما کجا را مدنظر داشتید بروید؟
من معتقد به جای مهمتر بودم اما آنها اصرار داشتند درست است که سطح روابط ما گسترده نیست اما دارای اهمیت بالایی است که هممرز با امریکاست و سیزدهمین اقتصاد جهان است. مقداری به من تحمیل شد، اما راضی هستم از اینکه به مکزیک رفتم.
چقدر توانستید در روابط بین ایران و مکزیک مؤثر باشید؟
روابط اقتصادی بهتر از قبل شد، اما چندان گسترش پیدا نکرد. البته دست ما نبود. اما در زمینه فرهنگی و مطبوعاتی کارنامه درخشانی داشتیم.
نکتهای در رابطه با اینکه امریکای لاتین بخصوص مکزیک، بخوبی میتواند پذیرای اسلام باشد. چقدر در این زمینه تلاش کردید؟ آیا از سمت مسئولان دولتی مخالفتی در این زمینه صورت گرفت؟
آنجا در غرب تبلیغات ضداسلامی و علیه ایران بسیار شدید است، زیرا اغلب رسانهها صهیونیستی هستند و سؤالاتی درباره حجاب و آئینهای مذهبی پرسیدند که جوابهای ما بسیار مؤثر و تأثیرگذار بود. من شروع کردم ارتباط برقرار کردن با مسئولان مختلف، با سندیکاها و با دانشگاهها و دانشجویان، شهرداریها و هم اصناف، نمایندگان سنا و مجلس. به عبارتی دیپلماسی عمومی. کار به جایی رسید که 5 نمایشگاه همزمان در شهرهای مختلف آنجا برگزار کردیم. مرتب از ما تقاضای سخنرانی در دانشگاه ها و برگزاری نمایشگاه و فیلم میکردند. میتوان گفت ما دچار هجوم فرصتها شده بودیم. رابطه بسیار گستردهای با رسانههای گروهی و انجمنهای خبرنگاران برقرار کردم به طوری که میهمان استثنایی تمام تشکلهای خبرنگاری بودیم. همیشه پای ثابت دعوتها بودم و مرتب در رابطه با امریکا و اسرائیل، افشاگری میکردم به نحوی که از من خواستند که اختلافات خود با امریکا و اسرائیل را به کشور مکزیک نکشانیم.
من پاسخ دادم به دنبال کشیدن اختلافاتمان با کشورهای دیگر در مکزیک نیستم اما چون مردم شما برای ما اهمیت دارند اگر در رسانههای شما چیزی علیه ایران از سوی امریکا و اسرائیل و یا دیگران نوشته شود من حتماً جواب میدهم و جوابم هم تدافعی نخواهد بود، هم تدافعی هم تهاجمی. اگر امریکاییها در روزنامه شما بگویند ایران تروریست است، من جوابم این نیست که ایران تروریست نیست بلکه این است که امریکا تروریست است. میخواهید موضع نگیریم بگویید چیزی علیه ایران ننویسند. روزنامه دست راستی و امریکایی آنجا مطلبی نوشته بود که سفارتخانههای امریکا و اسرائیل به فعالیت شدید سفیر ایران اعتراض دارند و از وزارت خارجه خواستند جلوی فعالیت هایش گرفته شود. در قالب هر سخنرانی هم من به شرح دیدگاههای اسلامی پرداختم. تقریباً میتوان گفت کمتر جلسهای بوده که من صحبت کنم و افرادی به اسلام گرایش پیدا نکنند.
کتابی را به زبان اسپانیایی چاپ کردم با عنوان «اسلام بدون تحریف» به چاپ این کتاب هم اعتراض شد. گفتند کار یک سفیر فعالیت دینی نیست. باید یک نفر روحانی باشد و مجوز داشته باشد. گفتم ما اینجا فعالیت دینی نمیکنیم بلکه ما داریم تحریفهای رسانههای شما در مورد اسلام را اصلاح میکنیم و از آنجا که ما جمهوری اسلامی هستیم طبق قانون دیپلماتیک اصلاح مواضع درباره کشور من وظیفهام است. کتاب دومی نوشتم با عنوان «این است اسلام» مفصلتر از کتاب اول که 10 هزار نسخه چاپ شد و در کتابفروشیهای مکزیک و جنوب امریکا در دست فروش است و به انگلیسی نیز ترجمه و چاپ شد. نسخه دوم «این است اسلام» را به اسپانیایی کاملتر کردم و الآن زیر چاپ است.
اینکه سفارت امریکا و اسرائیل اعتراض میکنند به فعالیتم باعث افتخار من است و آن را نشانه موفقیتم محسوب میکنم. در مراسم خداحافظی که توسط سازمانهای مردم نهاد با شکوه خاصی برگزار شد از این فعالیتها تمجید شد و تأکید کردند که در این دوره سفارت درهایش را به روی مردم باز و اطلاعرسانی کرد.
چی شد که از مکزیک برگشتید؟
مأموریت وزارت خارجه 3 ساله است که 3 سال ما تمام شد، حتی 3 ماه اضافهتر هم شد، زیرا پایان مأموریت را نیمه مرداد میزنند که کسانی که فرزند در حال تحصیل دارند مدرسه را به پایان برسانند و بتوانند اینجا یا آنجا ثبتنام کنند.
اینجا قرار است چه مسئولیتی داشته باشید؟
هنوز مسئولیتی معلوم نشده ولی رسم این است سفرا که برمیگردند به مدت 2 ماه در دفتر مطالعات باید تجربیات خود را بنویسند.
نقاط قوت و ضعف دولتها در سیاست خارجی در حوزه تخصصی ایتالیا به چه مواردی بازمیگشت؟
افرادی که بازرگان تعیین کرده بود کلاً اوت بودند که شاخصترین آنها همین سنجابی بود.
زمان ابراهیم یزدی از زمان سنجابی بهتر بود. او ظاهراً متعهدتر بود. اگر سنجابی با نام جبهه ملی کار کرده بود یزدی با نام اسلام به فعالیت میپرداخت اما بشدت تحت تأثیر فرهنگ امریکایی بود.
اما قطبزاده فرد محکمتری مینمود. اما اشکال آنها این بود که همه چیز را برای خود میخواستند. لذا سرنوشت آنها را مشاهده میکنیم. رجایی غیرمستقیم بر وزارت خارجه مدیریت داشت. مثلاً زمان قطبزاده، سلامی را فرستادند ایتالیا، شخصی که همسر اسپانیایی داشت و کاملاً غربزده بود. او هم پناهنده شد. زمان میرحسین موسوی، نقدی را به ایتالیا فرستادند که منافق از آب درآمد. بعد دکترولایتی وزیر شد. دوران ولایتی بیاشکال نبود اما دوران خوبی به حساب میآمد، او وزیری مکتبی بود، گرچه ممکن است راجع برخی مسائل با او اختلاف دیدگاه داشته باشم. در دوران خاتمی یا کمال خرازی به نظر من دوران خوبی نبود. دوران وادادگی بود. مثلاً رفتار وزارت امور خارجه در ماجرای ادواردو را باید به دیگر شرایط سیاست خارجی تعمیم داد. در آن زمان یک سایت غیرمعروف ضدانقلاب نقل کرده بود که با پخش این فیلم روابط با ایتالیا خراب خواهد شد که روزنامه ایران بدون ذکر منبع چاپ کرد. از فردای آن روز همه میگفتند سفیر ایتالیا اعتراض کرده بود. بر فرض هم که این اتفاق افتاده باشد من مطمئنم اگر این ماجرا در زمان دکتر ولایتی رخ داده بود، نه تنها مانع نمیشدند بلکه میگفتند بروید فیلم ادواردوی2 را هم بسازید. ولی دوران اصلاحات زمان کمعزتی ما بود، برخی متأسفانه فکر میکنند جلوی غربیها باید کوتاه بیایند. آنها عقبنشینی میکنند در حالی که اینگونه نیست. هرگاه ما یک قدم عقبنشینی کنیم دشمنان دو قدم جلو میآیند، ایران در زمان خاتمی با وجود تمامی عقبنشینیها به عنوان محور شرارت معرفی شد. به نظر من این نقطه ضعف است.
اصلاحطلبها معتقدند اگر تفکرات این دوره نبود، قطعاً بوش به ایران حمله میکرد. این را چقدر قبول دارید؟
معتقد به این امر نیستم. آنها اگر حملهای نکردند، به خاطر وجود ولایت در ایران بود. وادادگی، آنها را تقویت میکند. سیستم ولایی ایران و مواضع مقام معظم رهبری مانع این حمله شده. الآن که خیلی از این آقایان مایلند که امریکا حمله کند!
در عرصه سیاست خارجی نقطه خیانت آنها چه بود؟
همین شرکت 85 درصدی مردم و پیروزی 63 درصدی احمدینژاد میتوانست نقطه آغاز عقبگرد غرب در مقابل ایران باشد. اینها به این مملکت با ادعای تقلب و بهانه دادن به دشمن خیانت کردند. البته من این خیانت را از پیش برنامهریزی شده میدانم.
روزی فکر میکردید میرحسین به اینجا برسد؟
وقتی دیده بودیم قطبزاده از آنطور سفت و سخت عمل کردن به توطئه و خیانت علیه امام خمینی(ره) میرسد، دیگر این چیزها بعید نیست. من این هشدار را همیشه به خودم هم دادهام، مقام معظمرهبری در جمع سفرا فرمودند؛ «چو گِل بسیار شد پیلان بلرزند» من نیز انسان هستم مثل انسانهای دیگر ممکن است من هم بلغزم، پس باید مراقب خود باشم.