داستان حضرت لوط (علیه السلام) در قرآن و تورات
داستان لوط و قومش در قرآن
حضرت لوط (علیه السلام) از کلدانیان بود که در سرزمین بابل زندگى مى کردند و آن جناب از اولین کسانى بود که در ایمان آوردن به ابراهیم(علیه السلام) گوى سبقت را ربوده بود، او به ابراهیم ایمان آورد و گفت:" إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی". 1 در نتیجه خداى تعالى او را با ابراهیم نجات داده به سرزمین فلسطین، "ارض مقدس" روانه کرد:" وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ" 2 پس لوط در یکى از بلاد آن سرزمین منزل کرد، (که بنا به بعضى از روایات و بنا به گفته تاریخ و تورات آن شهر سدوم بوده).
مردم این شهر و آبادیها و شهرهاى اطراف آن که خداى تعالى آنها را در سوره توبه آیه 70 مؤتفکات خوانده، بت مىپرستیدند و به عمل فاحشه لواط مرتکب مىشدند و این قوم اولین قوم از اقوام و نژادهاى بشر بودند که این عمل در بینشان شایع گشت، 3 و شیوع آن به حدى رسیده بود که در مجالس عمومى شان آن را مرتکب مى شدند 4، تا آنکه رفته رفته عمل فاحشه سنت قومى آنان شد و عام البلوى گردید و همه بدان مبتلا گشته، زنان بکلى متروک شدند و راه تناسل را بستند 5.
" لذا خداى تعالى لوط را به سوى ایشان گسیل داشت". 6 و آن جناب ایشان را به ترس از خدا و ترک فحشاء و برگشتن به طریق فطرت دعوت کرد و انذار و تهدیدشان نمود ولى جز بیشتر شدن سرکشى و طغیان آنان ثمره اى حاصل نگشت و جز این پاسخش ندادند که اینقدر ما را تهدید مکن اگر راست مى گویى عذاب خدا را بیاور، و به این هم اکتفاء ننموده تهدیدش کردند که: " لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ7- اگر اى لوط دست از دعوتت بر ندارى تو را از شهرمان خارج خواهیم کرد" و کار را از صرف تهدید گذرانده، به یکدیگر گفتند: خاندان لوط را از قریه خود خارج کنید که آنها مردمى هستند که مى خواهند از عمل لواط پاک باشند. 8
عاقبت امر قوم لوط (علیه السلام)
جریان به همین منوال ادامه یافت، یعنى از جناب لوط (ع) اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترک فحشا، و از آنها اصرار بر انجام خبائث تا جایى که طغیانگرى ملکه آنان شد و کلمه عذاب الهى در حقشان ثابت و محقق گردید، پس خداى عز و جل رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم براى هلاک کردن آنان مامور کرد،
فرشتگان اول بر ابراهیم (ع) وارد شدند و آن جناب را از ماموریتى که داشتند (یعنى هلاک کردن قوم لوط) خبر دادند، جناب ابراهیم (ع) با فرستادگان الهى بگومگویى کرد تا شاید بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائکه را متذکر کرد که لوط در میان آن قوم است، فرشتگان جواب دادند که ما بهتر مىدانیم در آنجا چه کسى هست و به موقعیت لوط و اهلش از هر کس دیگر مطلع تریم و اضافه کردند که مساله عذاب قوم لوط حتمى شده و به هیچ وجه برگشتنى نیست. 9
فرشتگان از نزد ابراهیم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى امرد مجسم شده، به عنوان میهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فکر فرو رفت چون قوم خود را مىشناخت و مىدانست که به زودى متعرض آنان مىشوند و به هیچ وجه دست از آنان بر نمىدارند، چیزى نگذشت که مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به یکدیگر مژده مىدادند، لوط از خانه بیرون آمد و در موعظه و تحریک فتوت و رشد آنان سعى بلیغ نمود تا به جایى که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و گفت: اى مردم! این دختران من در اختیار شمایند و اینها براى شما پاکیزهترند پس، از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا مسازید، آن گاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت: آیا در میان شما یک نفر مرد رشید نیست؟ مردم درخواست او را رد کرده و گفتند: ما هیچ علاقه اى به دختران تو نداریم و به هیچ وجه از میهمانان تو دست بردار نیستیم.
لوط (علیه السلام) مایوس شد و گفت: اى کاش نیرویى در رفع شما مىداشتم و یا رکنى شدید مىبود و به آنجا پناه مىبردم. 10 در این هنگام ملائکه گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توایم، آرام باش که این قوم به تو نخواهند رسید، آن گاه همه آن مردم را کور کردند و مردم افتان و خیزان متفرق شدند. 11 فرشتگان سپس به لوط (ع) دستور دادند که شبانه اهل خود را برداشته و در همان شب پشت به مردم نموده، از قریه بیرون روند و احدى از آنان به پشت سر خود نگاه نکند ولى همسر خود را بیرون نبرد که به او آن خواهد رسید که به مردم شهر مىرسد، و نیز به وى خبر دادند که بزودى مردم شهر در صبح همین شب هلاک مىشوند. 12
صبح، هنگام طلوع فجر، صیحه آن قوم را فرا گرفت و خداى عز و جل سنگى از گل نشاندار که نزد پروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان ببارید و شهرهایشان را زیر و رو کرد و هر کس از مؤمنین را که در آن شهرها بود بیرون نمود، البته غیر از یک خانواده هیچ مؤمنى در آن شهرها یافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آیت و مایه عبرت نسلهاى آینده کرد تا کسانى که از عذاب الیم الهى بیم دارند با دیدن آثار و خرابه هاى آن شهرها عبرت بگیرند 13.
و در اینکه ایمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان را گرفته، دو نکته هست: اول اینکه این جریان دلالت مىکند بر اینکه هیچ یک از آن مردم ایمان نداشتند،
و دوم اینکه فحشا تنها در بین مردان شایع نبوده بلکه در بین زنان نیز شیوع داشته، چون اگر غیر از این بود نباید زنها هلاک مىشدند و على القاعده باید عده زیادى از زنها به آن جناب ایمان مىآوردند و از او طرفدارى مى کردند چون لوط (ع) مردم را دعوت مى کرد به اینکه در امر شهوترانى به طریقه فطرى باز گردند و سنت خلقت را که همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و این به نفع زنان بود و اگر زنان نیز مبتلا به فحشا نبودند باید دور آن جناب جمع مىشدند و به وى ایمان مىآوردند ولى هیچ یک از این عکس العملها در قرآن کریم در باره زنان قوم لوط ذکر نشده.
و این خود مؤید و مصدق روایاتى است که در سابق گذشت که مى گفت: فحشا در بین مردان و زنان شایع شده بود، مردان به مردان اکتفاء کرده و با آنان لواط مىکردند و زنان با زنان مساحقه مىنمودند.
شخصیت معنوى لوط(علیه السلام)
لوط (علیه السلام) رسولى بود از ناحیه خداى تعالى بسوى اهالى سرزمین" مؤتفکات" که عبارت بودند از شهر" سدوم" و شهرهاى اطراف آن (و بطورى که گفته شده چهار شهر بوده: 1- سدوم 2- عموره 3- صوغر 4- صبوییم) و خداى تعالى آن جناب را در همه مدائح و اوصافى که انبیاى گرام خود را بوسیله آنها توصیف کرده شرکت داده است.
و از جمله توصیفها که براى خصوص آن جناب ذکر کرده این است که فرموده:" وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ" 14.
داستان حضرت لوط و قومش در تورات
تورات در اصحاح یازدهم و دوازدهم از سفر تکوین مىگوید: لوط برادر زاده" ابرام" (ابراهیم) و نام پدرش (که برادر ابرام باشد)" هاران بن تارخ" بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در" اور کلدانیان" زندگى مى کردند و سپس تارخ از" اور" بسوى سرزمین کنعانیان مهاجرت کرد و در شهر حاران اقامت گزید در حالى که ابرام و لوط با او بودند آن گاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نیز با او بود و این دو مال بسیار زیاد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمین کنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب کوچ مى کرد تا آنکه به مصر آمد و در مصر نیز به سمت جنوب به طرف بلندى هاى" بیت ایل" آمده و در آنجا اقامت گزید.
لوط هم که همه جا با ابرام حرکت مىکرد براى خود گاو و گوسفند و خیمه هایى داشت، و یک سرزمین جوابگوى احشام این دو نفر نبود بناچار بین چوپانهاى او و چوپانهاى ابرام دشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اینکه کار به نزاع بکشد از یکدیگر جدا شدند، لوط سرزمین" دائره" اردن را اختیار کرد و در شهرهاى دائره اقامت گزید و خیمه هاى خود را به" سدوم" انتقال داد و اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر ربّ بسیار خطاکار بودند و ابرام خیام خود را به بلوطات ممرا که در حبرون بود نقل داد.
در این زمان جنگى بین پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوییم و صوغر از یک طرف و چهار همسایه آنان از طرف دیگر درگرفت و پادشاه سدوم و دیگر پادشاهانى که با او بودند شکست خوردند و دشمن همه املاک سدوم و عموره و همه مواد غذایى آنان را بگرفت و لوط در بین سایر اسرا، اسیر شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتى این خبر به ابرام رسید با غلامان خود که بیش از سیصد نفر بودند حرکت کرد و با آن قوم جنگید و آنان را شکست داده، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلى که سکونت گزیده بود برگردانید.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تکوین مى گوید: رب براى او (یعنى ابرام) در بلوطات ممرا ظهور کرد در حالى که روز گرم شده بود، و او جلوى در خیمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند کرد و نگریست که سه نفر مرد نزدش ایستاده اند همین که آنان را دید از در خیمه برخاست تا استقبالشان کند و به زمین سجده کرد و گفت: اى آقا! اگر نعمتى در چشم خود مىیابى پس، از بنده ات رو بر متاب و از اینجا مرو تا بنده ات کمى آب بیاورد پاهایتان را بشویید و زیر این درخت تکیه دهید و نیز بنده ات پاره نانى بیاورد دلهایتان را نیرو ببخشید سپس بروید چون شما بر عبد خود گذر کرده اید ما اینطور رفتار مى کنیم همانطور که خودت تکلم کردى.
بناچار ابرام به شتاب به طرف خیمه نزد ساره رفت و گفت: بشتاب سه کیل آرد سفید تهیه کن و نانى مغز پخت بپز، آن گاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاکیزه و چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذایى درست کند، سپس مقدارى کره و شیر با آن گوساله اى که کباب کرده بود برداشته نزد میهمانان نهاد و خود در زیر آن درخت ایستاد تا میهمانان غذا بخورند.
میهمانان پرسیدند: ساره همسرت کجا است؟ ابرام گفت: اینک او در خیمه است.
یکى از میهمانان گفت: من در زمان زندگیت بار دیگر نزد تو مىآیم، و براى همسرت ساره پسرى خواهد آمد. ساره در خیمه سخن او را که در پشت خیمه قرار داشت شنید و ابراهیم و ساره هر دو پیرى سالخورده بودند و دیگر این احتمال که زنى مثل ساره عادتا بچه بیاورد قطع شده بود ساره بناچار در دل خود خندید و در زبان گفت: آیا سر پیرى بار دیگر متنعمى و بچه دار شدنى به خود مى بینم با اینکه آقایم نیز پیر شده؟ رب به ابراهیم گفت: ساره چرا خندید و چرا چنین گفت که آیا به راستى من مى زایم با اینکه پیرى فرتوت شده ام؟ مگر بر رب انجام چیزى محال مى شود؟ من در میعاد در طول زندگى به سویت باز مى گردم و ساره فرزندى خواهد داشت. ساره در حالى که مى گفت: این بار نمىخندم منکر آن شد، چون ترسیده بود ابراهیم گفت: نه بلکه خندید.
آن گاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهیم (نیز) با آنها مىرفت تا بدرقه شان کند رب با خود گفت: آیا سزاوار است کارى را که مى خواهم انجام دهم از ابراهیم پنهان بدارم؟ با اینکه ابراهیم امتى کبیر و قوى است و امتى است که همه امتهاى روى زمین از برکاتش برخوردار مى شوند؟ نه، من حتما او را آگاه مى سازم تا فرزندان و بیت خود را که بعد از او مى آیند توصیه کند تا طریق رب را حفظ کنند و کارهاى نیک کنند و عدالت را رعایت نمایند تا رب به آن وعده اى که به ابراهیم داده عمل کند.
پس رب (به ابراهیم) گفت: سر و صداى سدومیان و عمودیان زیاد شده یعنى چیزهاى بدى از آنجا به من مىرسد و خطایا و گناهانشان بسیار عظیم گشته، لذا من خود به زمین نازل مىشوم تا ببینم آیا همه این گناهانى که خبرگزاران خبر داده اند مرتکب شده اند یا نه و اگر نشده اند حد اقل از وضع آنجا با خبر مى شوم. آن گاه مردان (میهمانان ابراهیم) با او خدا حافظى کرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهیم که تا آن لحظه در برابر رب ایستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسید آیا نیکوکار و گناهکار را با هم هلاک مى کنى؟ شاید پنجاه نفر نیکوکار در شهر سدوم باشد آیا آن شهر را یک جا نابود مى کنى و به خاطر آن پنجاه نیکوکار که در آنجا هستند عفو نمى کنى؟ حاشا بر تو که چنین رفتارى داشته باشى و نیکوکار را با گنهکار بمیرانى و در نتیجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو که جزا دهنده کل زمینى عدالت را رعایت نکنى؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نیکوکار پیدا کنم از عذاب آن شهر و همه ساکنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر مى کنم.
ابراهیم جواب داد و گفت: من که با مولا سخن آغاز کردم خاکى و خاکسترى هستم ممکن است نیکوکاران پنج نفر کمتر از پنجاه نفر باشند و فرض کن چهل و پنج نفر باشد آیا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاک مى کنى؟ رب گفت: من اگر در آنجا چهل و پنج نفر نیکوکار بیابم شهر را هلاک نمى کنم، ابراهیم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت: احتمال مى رود در آنجا چهل نفر نیکوکار باشد رب گفت: بخاطر چهل نفر هم عذاب نمى کنم، ابراهیم با خود گفت حال که رب عصبانى نمى شود سخن را ادامه دهم چون ممکن است سى نفر نیکوکار در سدوم پیدا شود، رب گفت: اگر در آنجا سى نفر یافت شود آن کار را نمى کنم.
ابراهیم گفت: من که سخن با مولایم آغاز کردم براى این بود که نکند در آنجا بیست نفر نیکوکار باشد رب گفت: به خاطر بیست نفر هم اهل شهر را هلاک نمىکنم.
ابراهیم گفت: (من خواهش مىکنم) رب عصبانى نشود فقط یک بار دیگر سخن مىگویم و آن سخنم این است که ممکن است ده نفر نیکوکار در آن محل یافت شود رب گفت: به خاطر ده نفر نیز اهل شهر را هلاک نمىکنم، رب بعد از آنکه از گفتگوى با ابراهیم فارغ شد دنبال کار خود رفت ابراهیم هم به محل خود برگشت.
در اصحاح نوزدهم از سفر تکوین آمده که ملائکه هنگام عصر به سدوم رسیدند لوط در آن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ایشان را بدید برخاست تا از آنان استقبال کند و با صورت به زمین افتاد و سجده کرد و به آنان گفت: آقاى من به طرف خانه بنده خودتان متمایل شوید و در آنجا بیتوته کنید و پاهایتان را بشویید آن گاه صبح زود راه خود پیش بگیرید و بروید. آن دو ملک گفتند: نه، بلکه ما در میدان شهر بیتوته مىکنیم. لوط بسیار اصرار ورزید و آن دو سرانجام قبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضیافتى به پا کرد و نان و مرغى پخت، و آنان خوردند.
قبل از اینکه به خواب بروند رجالى از اهل شهر یعنى از سدوم خانه را محاصره کردند، رجالى از پیر و جوان و بلکه کل اهل شهر حتى از دورترین نقطه حملهور شدند و لوط را صدا زدند که آن دو مردى که امشب بر تو وارد شده اند کجایند؟ آنان را بیرون بفرست تا بشناسیمشان، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت: اى برادران من شرارت مکنید اینک این دو دختران من در اختیار شمایند و با اینکه تا کنون مردى را نشناخته اند من آن دو را بیرون مىآورم، شما با آن دو هر عملى که مایه خوشایند چشم شما است انجام دهید و اما این دو مرد را کار نداشته باشید زیرا زیر سایه سقف من داخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلان جا دور شو، آن گاه گفتند: لوط یک مرد غریبه اى است که به میان ما آمده و اختیاردار ما شده، اى لوط! ما الان شرى به تو مىرسانیم بدتر از شرى که مىخواهیم به آن دو برسانیم، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا درب خانه را بشکنند و آن دو مرد میهمان دست خود را دراز کرده و لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به روى مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغیر و کبیرشان را کور کردند و دیگر نتوانستند درب خانه را پیدا کنند.
آن دو تن میهمان به لوط گفتند: غیر از خودت در این شهر چه دارى، دامادها و پسران و دختران و هر کس دیگر که دارى همه را از این مکان بیرون ببر که ما هلاک کننده این شهریم زیرا خبرگزاریها خبرهاى عظیمى از این شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تا آنان را هلاک سازیم. لوط از خانه بیرون رفت و با دامادها که دختران او را گرفته بودند صحبت کرده گفت: برخیزید و از این شهر بیرون شوید که رب مىخواهد شهر را هلاک کند، دامادها به نظرشان رسید که لوط دارد مزاح مىکند، ولى همین که فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوط گفتند: زود باش دست زن و دو دخترت که فعلا در اینجا هستند بگیر تا به جرم مردم این شهر هلاک نشوند ولى وقتى سستى لوط را دیدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتى که رب بر او داشت در بیرون شهر نهادند.
و وقتى داشتند لوط را به بیرون شهر مىبردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار کن و زنهار، که به پشت سر خود نگاه مکن و در هیچ نقطه از پیرامون شهر توقف مکن، به طرف کوه فرار کن تا هلاک نشوى. لوط به آن دو گفت: نه، اى سید من، اینک بنده ات شفقت را در چشمانت مىبیند لطفى که به من کردى عظیم بود و من توانایى آن را ندارم که به کوه فرار کنم مىترسم هنوز به کوه نرسیده شر مرا بگیرد و بمیرم، اینک در این نزدیکى شهرى است به آن شهر مىگریزم شهر کوچکى است (و فاصله اش کم است) آیا اگر به آنجا بگریزم جانم زنده مىماند رب بدو گفت: من در پیشنهاد نیز روى تو را به زمین نمىاندازم و شهرى که پیشنهاد کردى زیر و رویش نکنم، زیر و رویش نمىکنم پس به سرعت بدانجا فرار کن که من استطاعت آن را ندارم که قبل از رسیدنت به آنجا کارى بکنم به این مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند یعنى شهر کوچک.
وقتى خورشید بر زمین مىتابید لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره کبریت و آتش بارید، کبریت و آتشى که از ناحیه رب از آسمان مىآمد و آن شهرها و همه اطراف آن و همه ساکنان آن شهرها و همه گیاهان آن سرزمین را زیر و رو کرد، زنش که نافرمانى کرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونى از نمک شد.
روز دیگر ابراهیم به طرف این سرزمین آمده در برابر رب ایستاد و بسوى سدوم و عموره و به سرزمینهاى اطراف آن دو شهر نظر انداخت، دید که دود از زمین بالا مى رود مانند دودى که از گلخن حمام برمى خیزد، و چنین پیش مىآمد که وقتى خدا شهرهاى آن دایره (و آن افق) را ویران کرد به ابراهیم اطلاع داد که لوط را از وسط انقلاب و در لحظه اى که شهرهاى محل اقامت لوط را ویران مىکرد بیرون فرستاد (و خلاصه اینکه به ابراهیم اطلاع داد دلواپس لوط نباشد خداى تعالى او را نجات داده است).
و اما لوط از صوغر نیز بالاتر رفت و در کوه منزل کرد و دو دخترش با او بودند، چون از اقامت در صوغر نیز بیمناک بود لذا او و دو دخترش در غارى منزل کردند، دختر بکر بزرگ به (دختر) کوچکتر گفت: پدر ما پیر شده و در این سرزمین هیچ کس نیست که مانند عادت سایر نقاط به سر وقت ما بیاید و از ما خواستگارى کند بیا تا به پدرمان شرابى بنوشانیم و با او همخواب شویم و از پدر خود نسلى را زنده کنیم،
پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر (بکر) به رختخواب پدر رفت و پدر هیچ نفهمید که دخترش با او خوابیده (جماع کرده و) برخاست. فرداى آن شب چنین پیش آمد که بکر به صغیره گفت: من دیشب با پدرم خوابیدم امشب نیز به او شرابى مىدهیم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلى را زنده کنیم پس آن شب نیز شرابش دادند و دختر کوچک برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگى او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش، نتیجه این کار آن شد که هر دو دختر از پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر (بکر) یک پسر آورد و نام او را" موآب" نهاد و این پسر کسى است که نسل دودمان موآبیین به او منتهى مىشود و تا به امروز این نسل ادامه دارد. این بود ماجراى داستان لوط در تورات، و ما همه آن را نقل کردیم تا روشن شود که تورات در خود داستان و در وجوه غیر داستانى آن چه مخالفتى با قرآن کریم دارد.
نقاط تفاوت بین داستان قوم لوط در تورات فعلى و قرآن کریم
در تورات آمده که فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهیم و براى عذاب قوم لوط دو فرشته بودند ولى قرآن از آنان به" رسل" تعبیر کرده که صیغه جمع است و أقل جمع سه نفر است. و در تورات آمده که میهمانان ابراهیم غذایى را که او درست کرده بود خوردند ولى قرآن این را نفى کرده، مىفرماید: ابراهیم وقتى دید میهمانان دست به طرف غذا دراز نمىکنند ترسید.
در تورات آمده که لوط دو دختر داشت ولى قرآن تعبیر به لفظ" بنات" کرده که صیغه جمع است و گفتیم که اقل جمع سه نفر است و در تورات آمده که ملائکه لوط را بیرون بردند و قوم را چنین و چنان عذاب کردند و زن او ستونى از نمک شد و جزئیاتى دیگر که قرآن از اینها ساکت است.
و در تورات بطور صریح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن هم با دختران را به یک پیامبر داده ولى قرآن کریم، هم خداى سبحان را منزه از تجسم مى داند و هم انبیاء و فرستادگان خداى را از ارتکاب گناه برى دانسته و ساحت آنان را از این آلودگی ها پاک مى داند.
نویسنده: محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. من بسوى پروردگارم مهاجرت مىکنم." سوره عنکبوت، آیه 26"
2. سوره انبیاء، آیه 71.
3. سوره اعراف، آیه 80.
4. سوره عنکبوت، آیه 29.
5. سوره عنکبوت، آیه 29.
6. سوره شعراء، آیه 162.
7. سوره شعراء، آیه 167.
8. سوره نمل، آیه 56.
9. سوره عنکبوت، آیه 32، سوره هود، آیه 76.
10. سوره هود، آیه 80.
11. سوره قمر، آیه 37.
12. سوره هود، آیه 81، سوره حجر، آیه 66.
13. با استفاده از سوره ذاریات، آیه 37 و سوره هایى دیگر.
14. و به یاد آر لوط را که ما به او حکم و علم داده و از قریه اى که اعمال خبیث و زشت عادتشان شده بود، نجات دادیم چون آنها مردم بد و فاسق بودند و ما لوط را داخل در رحمت خود نمودیم چون از صالحان بود." سوره انبیاء، آیه 74 و 75"
ترجمه تفسیر المیزان ؛ سوره هود – ذیل آیات 77-83